کتاب خداحافظ برای همیشه و ممنون بابت اونهمه ماهی داستانی علمی تخیلی است که داگلاس آدامز نویسنده بریتانیایی ۱۹۸۴ منتشر کرد. این کتاب جلد چهارم مجموعهی پنججلدی راهنمای کهکشان برای اتواستاپزنهاست. کتابهای این مجموعه را میتوان شاهکار نویسنده آن یعنی داگلاس آدامز نامید. کتابهایی که در ۵۰ سال گذشته همیشه مورد توجه مردم دنیا بوده است. آماری در سال ۲۰۰۵ منتشر شد که اعلام کرد این مجموعه به بیش از سی زبان در سراسر جهان ترجمه شده و به روشهای مختلف از روی آنها اقتباس شده است. داستانهای مجموعه محور شخصیت آرتور دنت اتفاق میافتد. در این کتاب آرتور دنت، قهرمان این مجموعه، بعد از اینکه در جلد اول و دوم و سوم با اتفاقات عجیب و هیجانانگیزی در کهکشان رو به رو میشود حالا به کره زمین بازمیگردد؛ به زمینی که آرتور نابودی آن را به چشم خود دیده اما همچنان وجود دارد. آرتور قبلتر نابودی و ویرانی کره زمین را به چشم دیده و با این وجود به سیاره مادری خود بر میگردد. ۸ سال قبل او دیده که زمین به طور کامل نابود شده و سفینهها در آسمان معلقاند؛ اما آرتور باید سر از راز بزرگی در آورد.
داگلاس آدامز در نگارش این کتاب از زبان محاوره استفاده کرده و طنز ظریفی به کار برده که در کنار حس و حال علمی تخیلی بودن آن لذت مطالعه را برای نوجوانان و جوانان علاقهمند به این ژانر دو چندان میکند.
بخشی از کتاب
اون روز هوا زود تاریک شده بود. چیزی که برای این فصلِ سال عادی بود. هوا سرد بود و باد میوزید. چیزی که اون هم برای این فصل سال عادی بود.
بارون گرفت، چیزی که خیلی خیلی عادی بود.
یه سفینهی فضایی فرود اومد. چیزی که اصلا و ابدا عادی نبود.
هیچکس اون دور و بر نبود تا فرود سفینه رو ببینه جز چند تا چارپای خیلی ابله که اصلاً نمیدونستن به فرود آمدن سفینه چه واکنشی نشون بدن. حیوونهای نازنین اصلاً نمیدونستن که باید به این رخداد واکنش نشون بدن یا اون رو بخورند یا هر کار دیگه. برای همین اون کاری رو کردند که همیشه میکردند: دررفتند و سعی کردند پشت سر هم قایم بشن، کاری که هیچ وقت در اون موفق نمیشدند.
سفینهی فضایی که انگار تعادلش رو بر یه اشعهی نور حفظ میکرد، از میون ابرها پایین اومد.
از دور نمیشد سفینه رو دید. صاعقهها و ابرهای توفانی افقِ دید رو محدود میکردند؛ اما سفینه از نزدیک عجیب و زیبا بود. سفینهای خاکستری رنگ، خوش فُرم و کوچیک.
البته که آدمیزاد از اندازه و فُرم نژادهای ساکنان سیارهها و ستارههای مختلف اطلاعی نداره؛ اما اگه آدم به نتایج گزارش آخرین همه پرسیِ کهکشانی به عنوان معیاری نسبتاً مناسب برای میانگینهای آماری نگاه میکرد، احتمالاً به این نتیجه میرسید که این سفینه شش سرنشین داشت. این نتیجهگیری تصادفاً کاملاً درست بود.
البته آدم احتمالاً بدون نتایجِ همهپرسی کهکشانی هم به همین نتیجه میرسید. این همهپرسی مثل همهی همهپرسیهای دیگه کلی هزینه داشت و حاوی هیچ اطلاعات جدیدی برای هیچ کس نبود جز این که هر ساکن کهکشان دو ممیز چهار تا پا داره و حیوون خونگیش یه کفتاره. واضح و مبرهنه که این اطلاعات اصلاًوابداً درست نیست. برای همین آخرسر نتایجِ همهپرسی کهکشانی رو انداختند دور.
سفینه آهسته از میون بارون به سمت پایین حرکت کرد. نور ضعیف چراغهای سفینه که هنگام فرود روشن میشدند، از منشور قطرههای بارون میگذشتند و سفینه رو در هالهای از رنگهای رنگینکمان میپوشوندن. صدای ضعیف سفینه به زمزمهای آروم شباهت داشت. هر چی سفینه به سطح زمین نزدیکتر میشد طنین زمزمه هم قویتر و بمتر میشد. زمزمه در ارتفاع بیست سانتیِ زمین به ضربانی قوی بدل شد.
سفینه بالاخره بر زمین نشست و صدا قطع شد.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 349.۱۹ کیلوبایت |
مدت زمان | ۰۶:۱۲:۲۹ |
نویسنده | داگلاس آدامز |
مترجم | آرش سرکوهی |
راوی | اشکان عقیلی پور |
راوی دوم | مجید یوسفی |
راوی سوم | دانیال خیری خواه |
ناشر | رادیو گوشه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ |
قیمت ارزی | 4 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
کتاب اول و دوم این مجموعه به طرز غافلگیرکنندهای عالی بود اما از کتاب سوم روند نزولی داستان آغاز شد و در این کتاب که کتاب چهارم هست عملا با یک داستان معمولی روبرو هستیم. بیشتر ماجراهای این کتاب، روی زمین اتفاق میفته و احتمالا به همین دلیل نویسنده مجال چندانی برای خیالپردازی نداشته. یجورایی انگار دست و بالش بسته بوده. هر چقدر در دو جلد اول، داستان ضرباهنگ تندی داشت در اینجا ریتم داستان کند و آهستهست و توصیف موقعیتها نسبتا مفصل. حتی از طنز و شوخطبعی تر و تازه بخشهای اول و دوم فقط سایه محوی در اینجا میبینیم.
اثری فوق العاده، که البته جای خالی این سبک ادبی، یعنی آثار فیکشن و تخیلی را پر میکند، بخصوص آثار شاخصی مثل این عنوان که در بازار کتاب ما بسیار اندک به آن توجه شده و نا آشنا تر است، اما با گویا شدن این سبک آثار ادبی و با زنده شدن کتاب، شور و شوق، و علاقه به مطالعه و گوش دادن این آثار بیشتر میشود. امید است با گذشت زمان و تولید آثار گویای با کیفیت، آثار ادبی مطرح دنیا که به آن توجهی نشده، بدین شکل ارزش و جایگاه واقعی خود را بازیابد
خیلی خوبه 😍😍 هیچ وقت از داستانای فانتزی یا علمی-تخیلی تا این اندازه لذت نبرده بودم. دمتون گرم
لحن و صدای آرتور به قدری بد و آزاردهندهست که آدم رو عصبی میکنه. چرا اصرار دارید بخونید؟