آیا مرگ، هراسی جهانی است که به عقیده بسیاری از متخصصان علوم اجتماعی تنها از راه منابع سنتی اجتماع، دین و آیین میتوان با آن مقابله کرد؟ یا مرگ موضوعی است که شخص پسامدرن میتواند آن را تعریف کند و به شیوههای بیشماری با آن مواجه شود؟
هنگامی که شیوههای سنتی و رویههای پزشکی مدرن نمیتواند تجربه محتضران و سوگواران را معنادار کند، شیوه خاصی از سخن گفتن در مورد مرگ در حال احیا شدن است.
احیای مرگ، اقتدار نهایی را نه در اعمال سنتی و نه در تخصص پزشکی، بلکه در «خود فرد» جستجو میکند. احیای مرگ تاکید میکند که افراد درک خاص خویشتن را از مرگ دارند و مردن، احتضار، سوگواری و عزاداری را « به شیوه خودشان» انجام میدهند.
اگر محتضران و سوگواران نیاز دارند تابو را بشکنند و در مورد آنچه احساس میکنند با دیگران صحبت کنند، به نظامهایی برای گوش سپردن نیاز است تا به اضطرابهای عاطفی، معنوی و جسمانی آنها رسیدگی کند و مراقبت از شخص را بر عهده گیرد. در این راستا میتوان پرسید: در حالی که برخی محتضران قادر به سخن گفتن نیستند مراقبین باید به چه کسانی گوش فرا دهند؟ اگر برگزارکنندگان مراسم تشییع جنازه میخواهند توجه بیشتری به خواستههای شخص نشان دهند آن شخص کیست؟ متوفی یا بازماندگان؟ چه کسی عزادار اصلی به حساب میآید؟ چگونه رویکرد شخصی جنبش احیا، بهجای آنکه مراسم تشییع جنازه را منسوخ کند آن را دگرگون میسازد؟