کارکرد فرهنگیِ فلسفه دستیابی به حقیقت نیست، بلکه آشکار کردن «روح حقیقت است»؛ بدین معنا که هرگز نگذاریم اشتیاق به کنجکاوی در ذهن ما فروکش کند، هرگز از پرسشگری بازنایستیم؛ حتی در مورد مسائلی که بدیهی و قطعی بهنظر میآیند، همواره درایتِ ظاهراً تام و تمامِ «عقل سلیم انسانی» را به چالش بطلبیم، همیشه فرض را بر این بگذاریم که ممکن است «صورت دیگری» از آنچه ما مسلّم و قطعی میپنداریم وجود داشته باشد، و هرگز فراموش نکنیم که هنوز پرسشهایی یافت میشوند که فراسوی افق دیدِ منطقی دانش قرار دارند و با این حال، اهمیتی تعیینکننده برای ادامهی حیات و بقای نوع بشر دارند. فیلسوفان نه بذر میکارند و نه چیزی درو میکنند، آنان صرفاً زمین را شخم میزنند. فیلسوفان حقیقت را کشف نمیکنند، ولی ما به آنان نیاز داریم تا ذهن را زنده و قوهی فهم را فعال نگه دارند و در مواجهه با پرسشهای ما، پاسخهای امکانپذیرِ متفاوتی را با ما در میان بگذارند.