همان طور که پیش از این اشاره شد، MCMI آزمونی است که از نظر صرفهجویی زمانی نسبتاً کارآمد بوده و بالقوه دامنه گستردهای از اطلاعات را فراهم میسازد. اهمیت اصلی آن در این است که این اطلاعات نهتنها بر نشانهشناسی بالینی، بلکه بر اختلالهای شخصیتی پایدارتر و بالقوه مشکلآفرینتر نیز تأکید دارد. این اختلالهای شخصیت ممکن است اغلب نادیده گرفته شده باشند. متخصصان ممکن است آنها را نادیده بگیرند؛ زیرا: الف) مراجع بیشتر امکان دارد که درباره نشانههای آشکارتر ابراز نگرانی کند؛ ب) علائم نشانگان بالینی، به جای این که به عنوان بخشی از ویژگیهای همیشگی تعامل درمانجویان با جهان باشد، احتمالا بیشتر امری خارجی برای آنان است؛ و پ) سبکهای شخصیت اغلب نهفتهتر بوده و باید استنباط شوند. مراجعان، خود ممکن است نسبت به سبکهای شخصیتی ناآگاه باشند؛ زیرا این سبکها به اندازهای خودکار و غیرارادی شدهاند که بازشناسی آنها دشوار است. آنان ممکن است درد هیجانی نشانهها را احساس کنند؛ اما نسبت به الگوهای تکراری رفتارها و شناختهایی که اغلب زیربنای رشد و دوام این نشانهها به شمار میروند، بهندرت آگاهی داشته باشند. علاوه بر دانستن الگوهای درمانجو که به نشانهها منجر میشوند، حجم قابل توجهی از ادبیات پژوهشی از مفید بودن شناخت وضعیت درمانجو در ارتباط با اختلالات شخصیت، حمایت میکند. برای مثال، تشخیص اختلال شخصیت نشان میدهد که درمانجو در معرض خطر مشکلات بین فردی است. این مشکلات ممکن است رابطه درمانی را پیچیده کند و سیر سایر اختلالهای بالینی را تغییر دهد (آر. اف. بروناشتای، ۱۹۹۸). تورکات (۱۹۹۰) برآورد کرده است که ۵۰ درصد درمانجویانی که به دنبال رواندرمانی هستند، ملاکهای اختلال شخصیت را دریافت میکنند. بنا بر این، در سنجش عینی که به منظور فهم بهتر کژکاری شخصیت طراحی شده، MCMI جایگاه بسیار حساسی را به خود اختصاص داده است.