جوزف دعبول شاعری است که در این مجموعه به روایتگری میپردازد، به تنازعی شگفت در گسست و پیوستی پرماجرا و پر رمز و راز، و آنچه بهجای میماند، تفکری است از گذشتهای زنده و حادث در تخیل انسان حال و آینده. در قطعههای شعری و تصویرهای پیوستهی این مجموعه، دگرگون کردن جغرافیای زمین و تن، تنها بهوسیلهی عقل و خرد ممکن است و آنچه شاعر پیش رویمان میگسترد، گونهای دگرگونی، تراشیده شده با ابزار عقل است که گاه بهعنوان رؤیا نمود مییابد، معنا در آن تکوین یافته و رخت ممکن میپوشد و گاه تحت حوادث مکرر و یادآوری احساس و عواطف شبیه، چون جنگ، رنج، عشق و هجران رخ مینماید. در این اثر، که سرشار است از سطرها و تصویرهای درخشان، کهنه و تازه به هم آمیخته و چهرهای متفاوت مییابند. مرز باور و رؤیا شکسته شده و خیال، جامهی واژه پوشیده است. این خیال، در تصویرهای امروزی جلوه مییابد و تجلیگاه دغدغههای انسان مدرن است؛ در تاریخی که او را کلمهها میپوشانند؛ در حافظهای زخمی، تا آنجا که:
«زمین دوباره کروی میشود
و بر کرانهی رودخانه پهلو میگیرد
و با شفقت شفافی به ماهی بلور مینگرد»