پشت سر هر یک از ما سایهای است. پشت سر همه ما سایهای عمومی هست. سایهای که گذشته ما و ناخودآگاه جمعی همه ماست؛ و این سخنی واضح است. همه هنرها میکوشند تا از این ناخودآگاه عمومی و تاریخی سخن بگویند. هنرمند با اندیشه و تخیّل، با فرو رفتن در اقیانوس زمان، به سمت گذشته شنا میکند. پیمودن مسیری معکوس تا اولین قطره آب؛ درک دیرینگی انسان؛ مشاهده اولین انسانی که باران را دید. عکس خویش را در آب دید. مرگ و اندوه را در کنار خویش و عشق را در دل خویش دید. بازگردیدن به زمان گذشته، باز گردیدن به حضور تاریخی ماست. کشف آتش و جدال با تاریکی... باور داشتن عشق، در برابر همه چیزهایی که آدمی را مسخ میکند.
اندیشیدن به موضوعات ازلی و ابدی، مثل عشق، مرگ، اندوه و زیبایی، خود شیوهای استعاری برای اندیشه به انسان کهن است. انسانی که ایمان و تاریخ و اساطیر و فرهنگ و هنرها را آفریده است و ایمان و اسطوره و فرهنگ، به نوبه خود، انسان را و نسلها را و آینده را میآفریند.
اما اکنون ما در آستانه بحرانی در همه موضوعات یاد شدهایم و اغتشاش در آستانه دنیائی که تنها به تولیدات انبوه و مصرف میمونوار میاندیشد. دوران زدودن همه فرهنگها و جانشین ساختن یک شیوه زندگی، به جای همه انواع آن.
در این حالت رسالت هنر، نام بردن همه احساسهاییست که حاصل زندگی دیرینه انسان کهن است: عشق و اندوه. مرگ و تبسم و تنهایی و انتظار؛ موضوعاتی که بشر برای پاسخ آنها به اساطیر و افسانهها و مذاهب و باورهای قومی و غیره دست یازید. نام بردن از همه اینها، وردی است که تکرار آن از سنگ شدن ما جلوگیری میکند و نمیگذارد تا مومیایی شویم و مگر نه این است که «ما» بودن ما، بار «امانتی» است که بر دوش میبریم. تمدن بیمار کنونی، همه چیز را میسوزاند تا به کوره تبدار سر خویش نیرو برساند. غولی ملتهب که تنها در پی «انرژی» میگردد تا اشیاء بیشتری بسازد، فضولات بیشتری و جوّ متعفّنی در فضا، و خلاء وحشتناکی در روح، آلودن روان آدمیان، رویه دیگری از آلودگی محیطزیست و اشاره به جهنمی در روح و درون است.