علاقۀ من به علم از سن خیلی کمی آغاز شد. در کودکی حیوانات زیادی داشتم، از کرم پیلهساز و بچهقورباغه گرفته تا کبوتر و خرگوش و لاکپشت و سگ. پدرم که عطار، داروساز و متخصص میکروسکوپ بود از نخستین سالهای کودکیام چیزهای زیادی دربارۀ گیاهان به من آموخت. او با میکروسکوپش دنیایی از عجایب را به من نشان داد، چیزهایی نظیر موجودات ریز در قطرههای آب برکه، پولکهای روی بالهای پروانه، پوست دیاتومه، سطح مقطع ساقۀ گیاهان و نمونهای از رادیوم که در تاریکی میدرخشید. من نیز گیاه جمعآوری میکردم و کتابهای تاریخ طبیعی میخواندم، کتابهایی نظیر کتاب حشرات اثر ژان آنری فابر که داستان زندگی سرگینچرخانان، آخوندکها و کرمهای شبتاب را میگفت. در دوازدهسالگی تصمیم گرفتم زیستشناس شوم.
در مدرسه، علوم تجربی خواندم و سپس از دانشگاه کمبریج مدرک زیستشیمی گرفتم. از کارم لذت میبردم، اما حس میکردم حیطۀ تمرکز آن خیلی محدود است و میخواستم تصویر بزرگتری ببینم. فرصت سرنوشتساز برای گسترش چشماندازم زمانی فراهم آمد که موفق به دریافت کمک هزینۀ تحصیلی فرانک ناکس در دانشکدۀ تحصیلات تکمیلی هاروارد شدم و به تحصیل تاریخ و فلسفۀ علم پرداختم.
به کمبریج برگشتم تا در مورد رشد گیاهان پژوهش کنم. در پروژۀ دکتری، کشفی جدید کردم: سلولهای مرده نقشی اساسی در ساماندهی رشد گیاه ایفا میکنند و، همزمان با تجزیهشدن در فرایند «مرگ برنامهریزیشدۀ سلول»، هورمون گیاهی اکسین را ترشح میکنند. در گیاهان درحالرشد، سلولهای جدید چوب، هنگام مردن، خود را تجزیه میکنند و دیوارههای سلولزی خود را بهصورت لولههای میکروسکوپی باقی میگذارند تا آب از طریق این لولهها به ساقهها، ریشهها و رگبرگها برسد. کشف کردم که اکسین در هنگام مرگِ سلولها تولید میشود و سلولهای درحالمردن باعث رشد بیشتر میشوند؛ رشد بیشتر منجر به مرگ بیشتر و، از این طریق، موجب رشد بیشتر میشود.