هر مسألهای که برای انسان پیش میآید، یا مرتبط با الوهیت و خداوند است، یا مرتبط با جنبههای گوناگون انسانی و یا در حیطه طبیعت و محیط پیرامونش. ازاینرو میتوان مسائل مهم انسانی را به یک مثلث تشبیه نمود که در رأس هرم آن خداوند و در دو پایهی دیگر آن انسان و طبیعت قرار دارد. درباب رابطهی خداوند با طبیعت و محیط پیرامون انسان، سخنهای فراوانی بیان شده و آثار بسیاری منتشر گردیده است؛ اما آنچه در طول تاریخ بشر، همواره باعث حیرت انسان شده، مسأله رابطهی خدا و انسان بوده است. هرچند این حوزه، بسیار ژرف و عمیق است و مدتهای مدیدی اندیشمندان با روشهای مختلف سعی در بیان مسائل آن داشتهاند، اما یکی از مسائل بسیار قابل توجه و بااهمیت، همواره نحوهی وجود خداوند در مقابل هستی انسان بوده است. یکی از این پرسشها و مسائل که بهنحو بسیار مؤثر اندیشمندان و حتی انسانهای عادی را تحت تأثیر قرار داده، مسألهی شر و رابطهی آن با وجود خداوند است که برطبق آن از یک سو خداوند دارای صفات قدرت مطلق، علم مطلق و خیرخواهی محض است و از سوی دیگر شر در جهان مشاهده میشود. این مسأله هرچند نوظهور وجدید به نظر میرسد، اما پیشینهای بسیار طولانی دارد و بهصورت بسیار مدون از سال ۱۹۷۰ با طرح استدلال ویلیام راو، چهرهای بسیار نوین و ضروری پیدا کرد.