این طور نبود که مزرعه قبل از آن شاهد مرگی نبوده باشد، و پشه ها هم البته تعبیضی قائل نمیشدند. به دید آن ها فرق کمی بین لاشه و جسد وجود داشت.خشکسالی که در آن تابستان اتفاق افتاد حق انتخاب مگسها را از بین برده بود. به دنبل چشمهایی بودند که دیگر پلک نمیزدند و بیوقفه دنبال جراحات و زخمهای لزج بودند،یر حالی که کشاورزان اهل کیوارا اسلحههایشان را رو به حیوانات لاغر مردنی گرفته بودند.نباریدن باران به معنای نبود غذا بود و نبود غذا باعث تصمیم گیریهای دشوار میشد و شهر کوچک،روز به روز،زیر آسمان سوزان آبی سو سو میزد.
ماهها گذشت و در تاین وضعیت که به سال بعد هم منتقل شد، کشاورزان مثل یک دعا زیر لب به خود میگفتند:«این شهر از بین می ره».
اما هواشناسان ملبورن مخالف بودند. دلسوزانه با مت و شلوار در استودیوهایی با هوای مطبوع تا ساعت شش بعد از ظهر کار می کردند و گززارش میدادند. رسما بدترین وضعیت قرن بود.الگوی آب و هوا اسم مخصوص به خودش را داشت؛ تلفظ آن هرگز به طور کامل مشخص نشد.«ال نینو»
دست کم مگسهای لاشه خوشحال بودند.دستاوردهای آن روزشان عادی نبود.کوچک تر بودند و دسنرسی شان به گوشت آسان تر بود. البته اهمیتی نداشت.همان بودندچشمان براق،زخمهای مرطوب.
کتاب خیلی خوب و جذابی بود ،فقط یک مشکلی که من با این کتاب داشتم این بود که وقتی که داشت در مورد زمان حال یک چیزی تعریف می کرد یکدفعه میبرد شما رو به گذشته .البته تا آخرش کم کم به این شیوه نگارش عادت می کنید ولی اولین بار من فکر کردم احتمالاً یک قسمت کتاب رو ندارم .
1
توی دو تا پاراگراف نمونه، ده تا اشتباه تایپی داشت. کسی کتاب رو قبل از انتشار چک نکرده؟ حداقل قبل از آپلود توی فیدیبو چک میکردین.
4
با سلام ، من از ۱ تا ۱۰ امتیاز ۷ رو می دهم.
داستان خوب
پیچش معما خوب
ایده متوسط ممنون
یک کتاب خوان جنایی
5
داستان پرکشش بود و انتهاش دور از ذهنم بود . از خوندنش لذت بردم .