اگر دریافت و شهود و گرایش اوّلیه نسبت به سرنوشت عملی و عینی موضوعی، زمینه ساز حرکت و کنشی دربارۀ آن موضوع و در این مورد بخصوص نگارش یادداشتی باشد باید بگویم نوشتن درباره موضوع آزاداندیشی و مقولات مرتبطی چون کرسی آزاداندیشی و نظریهپردازی علمی، به جز برای خوشایند عدهای شکل گرا و علاقه مند به شاخصهای تعیینی و نه تعیّنی، چندان رغبت و شوقی را برنمی انگیزاند. سال هاست که بزرگترین هنر سیاستگذاران و متولیان رسمی فرهنگی و علمی کشور خارج کردن موضوعی از زمینهها و بنیانهای طبیعی - اجتماعی و خاستگاه مسئله مند خود از طریق مواجهه سازمانی و نهادی رسمی و تنظیم و تدوین سیاستها و دستورالعملهای انتزاعی و شاخصهای فرمالیستی و غالباْ در جهت ایجاد حصر برای منافع شخصی و گروهی و مانع برای بروز و ظهور خلاقیت نوآورانه فرهنگی و علمی دیگران و در نهایت جفای آشکار به اهداف، غایات و ضرورتهای اندیشه و طرحی نو است. طرفه آنکه همه این سیاستها و رفتارها نیز زیر لوای پاسخ به دعوت کننده اصلی و محوری کشور صورت میگیرد.
اگر غرض از طرح آزاداندیشی و نظریه پردازی، برون رفت جامعه از بسیاری از آسیبهای اجتماعی و چالشهای فکری، حسب رابطهٔ ایده و واقعیت باشد، واقعیتهای اجتماعی ما حکایتگر عدم موفقیت این سیاستها و رفتارهاست. متولیان علمی و فرهنگی و ایدهای این زادبوم هنوز مُدرِک این معنا نیستند که دیالکتیکی بین علم و اندیشه و جامعه برقرار است. علم و ایدهٔ انتزاعی و بیگانه با جامعه نه تنها دردی را درمان نمیکند که بر دردهای ما نیز میافزاید. حقیقت نگرش منظومهای و دربرگیرنده و اهمیت کلیّت و ربط درونی و بیرونی اجزای متفاوت در قلمروهای گوناگون زندگی اجتماعی به ما میفهماند که همواره باید مراقب دو درد و شکاف و اختلال عمده و بزرگ بود، نه آنچنان استقلال برای اجزای رابطه قائل شد که نافی ربط باشد و نه آنچنان به ربط و وابستگی به غیر اندیشید که نافی هرگونه استقلال، ولو نسبی، برای اجزا باشد که نتیجه قهری و طبیعی اش از خودبیگانگی و بحران هویت است. علم و اندیشهٔ مستقل از جامعه همان قدر بیانگر اختلال و شکاف است که وابستگی محض و فروکاهنده به آن و به ویژه جامعه و علم دیگر. این نسبت در خصوص جامعه و علم نیز جاری است. جامعهٔ مستقل از علم و اندیشه ورزی همان قدر ناموجه و نامعتبر است که وابستگی کامل به آن. غرض، نسبت متقابل علم و جامعه است. علم انتزاعی و غیر مسئله مند، شاخص نگرش غیر منظومهای و چه بسا باز تولید کننده و توجیه کننده دردها و آسیبهای اجتماعی است. حسب رابطهٔ ایده و واقعیت و دو عنصر متشکلهٔ واقعیت، یعنی وجوه ذهنی و عینی، چگونه میتوان از نقش ایده پردازان و نهادهای ایده پرداز رسمی در واقعیات ناموجه چشم پوشی کرد. این واقعیات، وجه عینی این ایدهها هستند. اگر ایده پردازان ما برملا کنندهٔ آسیبهای عینی و وجه ذهنی مرتبط با آنها بودند امروزه باید حال عینی و ذهنی خوش تری میداشتیم. علمِ حقیقت جوی اجتماعی ما میبایست با توجه به رابطهٔ اجتناب ناپذیر واقعیت و ارزش، ضمن تبیین عیبها و آسیبهای جامعه، نسخهٔ مطلوب تر و رهایی بخش تری برای برون رفت ما از این آسیبها میپیچید. اما شاخصهای فرمالیستی و انتزاعی برگرفته از سیاستهای علمی و معرفتشناسی متناظر با آن عملا نه تنها رسالت اجتماعی را از علم و عالمان زدوده است بلکه با امتیازهای تعریف شده و فرایندها و مواهب هژمونیک خود بت هایی تصنعی را بر مردم تحمیل کرده و سد راه آزاداندیشی و باورهای خلاقانه مردم نیز میشوند.