یکی از مهمترین دلیلهایی که باعث شد این کتاب را بنویسم این بود که وقتی به سنین پیری رسیدیم این جمله در ذهنمان شکل نگیرد که چقدر احمق بودم و این سوال را از خود نپرسیم که چرا آن حماقتها را کردم؟ و یا اینکه حداقل، نابخردیهایمان بهاندازهی انگشتان یک دست باشد نه بیشتر از آن. اگر آموزشهای لازم را ببینیم و به مهارتهای کافی دست پیدا کنیم، این کار، شدنی است.
صمیمانه و ساده بگویم ما میتوانیم افکار و رفتار احمقانه را شناسایی کنیم و آنها را انجام ندهیم و اگر انجام دادیم لااقل تکرار نکنیم؛ زیرا رفتار احمقانه برآمده از افکار احمقانه و افکار احمقانه برآمده از باورهای احمقانه و باورهای احمقانه نتیجهی تربیتهای نادرست است.
تربیتهای مستقیم و غیرمستقیم از دوران کودکی تا دوران میانسالی توسط پدر و مادر، کارکنان مدرسه در تمامی مقاطع تحصیلی و سربازی از این جملهاند.
همچنین تأثیر تربیتهای غیرمستقیمِ تلویزیون، اخبار و شبکههای مجازی نیز در این زمینه تأثیرگذارند.
همهی این عوامل دست به دست هم میدهند تا در ما چیزی را به اسم باور شکل دهند و هیچ کس هم نمیتواند تضمین کند که تمام این آموزشها سالم، درست و کاربردی بوده است.
قصورهای قابل توجهی در تربیتهای پدران و مادران وجود دارد. همچنیناند مدارس، رادیو و تلویزیون، اخبار، روزنامهها مجلات و... بهویژه همنشینی با دوستان متفاوت در هر سنی که میگذرانیم و در هر مقطعی که با دوستانی متفاوت تجربه کردهایم.
انسانِ احمق میداند که دندانهایش خراب میشود اما مسواک نمیزند، انسان احمق میداند نوشیدن روزانه هشت لیوان چای آن هم پررنگ، آب بدن او را میگیرد؛ زیر چشمهایش گود و پوست بدنش فاقد رطوبت کافی شده و دچار خشکی پوست و پیری زودرس میشود اما وقتی به چنین شخصی میگویید این کار را نکن، مقاومت میکند و میگوید باید این کار را بکنم.
او حتی حاضر نیست چای نوشیدنش را از روزی هشت لیوان به شش لیوان چای برساند، یعنی هرگز نمیخواهد عادتهای احمقانه و منجر به شکست خود را تغییر دهد؛ به همین خاطر است که بزرگان میگویند تو از عادتهای خود بگو تا ما بگوییم چگونه آدمی هستی و یا اینکه عادتها از تو میگویند؛ پس انسانهای موفق عادتهای خوب دارند و انسانهای ناموفق عادتهای بد. در بخشی از این کتاب در مورد عادتها بیشتر صحبت خواهم کرد؛ پس اجازه دهید تا به آن بحث برسیم.
انسان احمق میداند که ممکن است بهطور ارثی دیابت داشته باشد؛ او میداند ممکن است قند خون بالایی پیدا کند اما نمیتواند از عادتهای تکراری خود دست بردارد؛ بهطور مثال عادت دارد روزی یک نوشابهی خانواده بخورد یا روزی هشت عدد دلستر بنوشد یا عادت دارد روزی دو وعده نوشیدنی انرژی زا مصرف کند.