چند سال سپری شد تا اینکه یک روز مردی به نام «زردشت» نزد گشتاسب آمد و گفت: «من پیامبر هستم و از سوی خدا آمدهتم. دین مرا بپذیر. به زمین و آسمان نگاه کن و ببین چه کسی جز خدا میتواند آنها را آفریده باشد؟! تو باید تنها خدا را آفرینندهی جهان بدانی. دین خدا را بپذیر و به راه او بیا.» گشتاسب پذیرفت و به او ایمان آورد. برادرش، زرسب، و پدرش، لهراسب، که در بلخ بودند و همهی بزرگان و سران کشور به زردشت و خدا ایمان آوردند و کمربندی مخصوص به کمر خود بستند. بدی از دل همهی مردم پاک شد و فره ایزدی همهجا را گرفت.
گشتاسب به هر جای ایران سپاهیانی فرستاد تا آتشکده و پرستگاه بسازند. او دستور داد آتشکدهی مهر برزین را در کشمیر بسازند. او درخت سرو مقدسی را جلوی آتشکده ساخت و روی آن درخت نوشت: «گشتاسب دین زردشت را پذیرفته است.»
پس از چند سال، آن درخت بسیار تناور و پرشاخ و برگ شد. گشتاسب بالای آن درخت کاخی بسیار زیبا از طلا و نقره ساخت و دستور داد روی دیوارهای آن، نقش جمشید و فریدون را بکشند و همهجای آن را پر از گوهر کنند. او گرداگرد آنجا را دیوار آهنین کشید و همانجا زندگی کرد. سپس به فرمانروایان دیگر کشورها نامههایی فرستاد و به آنها خبر داد که: «خداوند، پیامبر خود، زردشت، را نزد من فرستاده است و ما به او ایمان آوردهایم. شما نیز سخنان زردشت را بپذیرید و به راه خدا بیایید.»
پس از مدتی، زردشت به گشتاسب گفت: «در دین ما پسندیده نیست که تو به فرمانروای چین و توران باج بدهی. من این کار را نمیپسندم؛ چون هیچیک از شاهان گذشتهی ما به تورانیان باج نمیدادند.» گشتاسب پذیرفت و گفت: «از این پس، دیگر به آنها باج نخواهم داد.»
یک مرد جاسوس و خیانتکار که از این سخنان آگاه شد، نزد شاه چین رفت و به او گفت: «همهی جهان گوش به فرمان تو هستند به جز گشتاسب. او آشکارا با تو دشمنی میکند. من صد هزار جنگجو دارم که اگر بخواهی آنها را نزد تو میآورم تا با گشتاسب بجنگی.» ارجاسب شاه پذیرفت. او بزرگان لشکرش را فراخواند و به آنها گفت: «فرّه ایزدی از ایرانزمین رفته است. یک جادوگر به آنجا رفته است و ادعای پیامبری کرده است و همه را فریب داده است. او گفته است از آسمان و از نزد خداوند آمده است و بهشت و دوزخ و اهریمن را دیده است. ایرانیان، همگی، پیامبری او را پذیرفتهاند و اکنون او پیامبر ایران شده است. باید نامهای به گشتاسب بنویسیم و به او بگوییم از این راه زشت بازگردد و از خدا بترسد. اگر پند ما را پذیرفت که هیچ، اما اگر نپذیرفت، لشکری فراهم میکنیم و با او میجنگیم.»
- از متن کتاب -