رمان مردی با کلاه مشکی، پالتوی مشکی و کفش آبی از معروفترین آثار فرهاد پیربال است که مضمون و فضای اصلی حاکم بر آن جنگ، آوارگی و مهاجرت است؛ داستان از خود بیگانگی، تغییر کردن و گم شدن. در این کتاب هم چون آثار دیگر پیربال، جنگ پوستکندهتر از تمامی تعاریف و حقیقیتر از تمام برنامههای خبری حضور دارد: جنگ به ماهو جنگ، جنگی که در فکرها اتفاق میافتد، در جدایی، در یأس فلسفی و البته تنهایی. در آثار پیربال جنگ، عامل تلخی قهوه است، دلیل سفیدی بوم، علت اصلاح نکردن ریش. در جنگهای آثار پیربال، قربانیهای اصلی زنها هستند و کشتهها، مردها.
از پیربال بسیار نوشتهام، اما بیتردید تمام ابعاد هنری و شخصیتی این هنرمرد کُرد قابل توصیف نیست. او ساختارشکنی است که در عمل تمام حد و مرزها و قوانین را در شعر، داستان، رمان، نمایشنامه و موسیقی زیر پا گذاشته و با درهمآمیختن نبوغ، نوآوری، جسارت، عاطفه و تکنیک، توانسته آثاری خلق کند که تکههایی از پازل بزرگ ادبیات جهان باشند. او نویسندهای است که توانسته تعادل میان کردی نوشتن و جهانی نوشتن را رعایت کند؛ از آن نویسندگانی که هنرشان تنها محدود به آثارشان نیست، بلکه هنر را در تمام ابعاد زندگیشان زیستهاند؛ از آنهایی که علاوه بر بازنشر دغدغههای دیرین انسان، با دیدگاهی متعالی نسبت به زندگی و مسولیتهای بشرِ امروز، و با یک جهانبینی مختص به خود، حرفهای بدیع و ایدههای نو دارند.
مخاطب آشنا با زندگی شخصی پیربال، او را آیینه تمامنمای ادبیات کرد میداند؛ اما بهرغم بسیاری تعریفها، من بهترین معرفی از او را از زبان خودش شنیدهام:
من کی هستم؟
زبالهدان ملتم، زبالهدان کُرد.