به گواهی تذکرههای شعری و دیوانها و منظومههای موجود، قرون نهم و دهم هجری قمری از جهت فراوانی تعداد شاعران، واقعاً چشمگیر و حیرتانگیزند. همین که بدانیم گاه حتی در یک شهر کوچک، بر سر تصاحب یک تخّلص شعری، میان چند شاعر، عناد و مشاجره در میگرفته است، یا چند شاعر همعصر، به صورت همزمان در چند شهر مختلف، از یک تخلص شعری استفاده میکردهاند، شاخص و معیار مناسبی برای درک این فراوانی در اختیارمان قرار میدهد. (محض نمونه: شهیدای لاهیجانی و شهیدای قمی یا امینای رودسری، امینای رشتی، امینای کرمانی، امینای اصفهانی، امینای نجفی، امینای فراهانی، امینای یزدی دقاق، امینای شیرازی و... برای مطالعهی شرح حال این شاعران، نگاه کنید به تذکره نصرآبادی، میرزا محمدطاهر نصرآبادی)
نگاهی به تخلّصهای شعری شاعران در این عصر، ملاک دیگری برای درکی تقریبی از پر شماری شاعران است. تقریباً تمامی مشاغل آن روزگار (و بعضاً به تکرار) به عنوان تخلّص مورد استفاده قرار گرفتهاند. آنان که قائل به بدعت و نوآوری بودند و به هیچ روی به اسامی تکراری یا حتی مشکوک، تن در نمیدادند، غالباً تخلصهای شعری عجیب و غریب برای خود برمیگزیدند؛ پهلوان حسین دیوانه، سید قراضه شیرازی، آفتی، خواجه موشی، مولانا قلاشی، مولانا گدایی، خنجر، سر برهنه، گربه شوشتری، میرسرعت، کفری، جنّی قزوینی، ملا مأیوس، بیخودی جنابدی و سگ لوند، تنها بخشی از این فهرست بلندبالاست.
طبیعی است که دربارها و حاکمان محلی، به این گونهی رو به تزاید، روی خوش نشان نمیدادند و علیرغم کوچاندن و مهاجرت انبوه این صادرکنندگان قند پارسی به هند و بنگاله، تعداد شاعران بازمانده و مدعی، کماکان مازاد بر نیاز مردم و حاکمان بود. جز انگشتشمار شاعران مایهور و صاحبنامی چون جامی(که به هیچ روی با معاصرانش قابل قیاس نیست)، مابقی کسانی که مدعای شاعری داشتند و میخواستند از این طریق امرار معاش کنند، غالباً نظمپردازان میانمایهای بودند که گاهی حتی برای راهیابی به دستگاه کدخدا یا خان یک منطقه، بعضاً از هیچ دنائتی فروگذار نمیکردند.
شاعران شریفتر میکوشیدند تا با سرودن منظومههای مکلّف و مصنوع و معما و ماده تاریخ، خود را به چشم بکشند و دل ببرند. گروهی دیگر کسانی بودند که به برکت روابط سببی و نسبی، به دستگاه قدرت اتصال داشتند و گاه با مدح و گاه با تهدید، صلهای میگرفتند. رفتار این گروه، گاه تا حدّ تکدّی منظوم، نازل میشد و در طلب هیزم و کاه و کفش یا یک من جو، قطعهی تقاضا یا قصاید و مثنویهای مطوّل میساختند و بعضاً در چند نوبت، با سماجت، پیگیر خواستهی خود میشدند.رفتار این گروه تا آنجا که به شکستنشان یا خفّت و ذلّت نفس خود شاعر منتهی میشد، میتوانست امری شخصی تلقی شود. فاجعهی اخلاقی و سقوط جایگاه شعر و ادبیات، از آنجا آغاز میشد که این گروه برای حذف رقیبان احتمالی یا صاحب ذوقان مستعد و تازه رسیده، کمر به هجو و بدنام کردن آنان میبستند و امیران را به اخراج و قطع مستمری و حتی گاه قتل آنان تشویق میکردند.
متأسفانه شمار اینگونه شاعران کم نیست و کاش شهاب ترشیزی در این شمار نبود...