"به هر چی فکر کنی، سرت میاد! پس به چیزای خوب فکر کن ... " این جملهای بود که پشت وانت میوهفروشی محل نوشته بود. تقریباً هر روز صبح میخواندمش و از روبروی مغازه میوهفروشی رد میشدم. سلام حبیب آقا، صبحتون بخیر سلام دخترم، عاقبت بخیر بشی باباجون عاشق این دعای اول صبحهای حبیب آقا بودم. پیرمرد میوه فروش محل که معتمد همه بود و یک تنه، امنیت محل را تأمین میکرد. این روزها حس خوبی داشتم. خیلی خوشحال بودم که بعد از حدود یک سال و نیم نامزدی، هیچ مشکلی بین من و فرهاد پیش نیامده بود. اگر هم موضوعی بود سریع با گفتگو حلش میکردیم. قدرت بیان خوبی داشت و همیشه بهترین امتیازهای ارائه دروس و تحقیقات را از اساتید میگرفت. در برنامهها و مجالس رسمی و باکلاس دانشگاه هم مجری ثابت بود و خیلی شیک و تلویزیونی اجرا میکرد. به این قابلیتهاش، ادکلن بلک افغانوی اورجینالش هم باید اضافه کنم. خلاصه همه چیز خوب که نه عالی پیش میرفت و قرار بود نیمه شعبان جشن ازدواجمان را با توجه به کرونا، خیلی محدود برگزار کنیم. صدای بلندگوی ایستگاه مترو بلند شد؛ مسافرین گرامی، خط زرد لبه سکو، حریم ایمن شماست لطفاً از آن عبور نکنید.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 675.۱۲ کیلوبایت |
تعداد صفحات | 112 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۳:۴۴:۰۰ |
نویسنده | محمد قنبری |
ناشر | نواندیشان دنیای کتاب |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۴۰۱/۰۷/۱۱ |
قیمت ارزی | 3 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |