نهضت مشروطهخواهی در ایران رخدادی شگرف و دورانساز بود؛ نقطۀ ختامی بر دورهای نهاد و سرفصل دوران نوآیینی را در دفتر تاریخ پرفرودوفرازِ این سرزمین گشود. ایران با انقلاب مشروطه، عزم نهایی خود را برای ورود به عصر جدید، استقرار آزادی، عدالت، حاکمیت مردم و پیریزی بنیان حکمرانی مطلوب اعلام داشت. دریغا که روند حادثهها این جنبش را از دستیابی به اهداف و آرمانهای خود مانع آمد. بیتردید علل و عوامل گونهگونی در ناکامی آن و بازتولید استبداد و خودکامگی سهمی داشت. با فروکاستن عوامل این ناکامی به مداخلات سلطهگران روس و انگلیس و یا ایستادگی شاه خودکامۀ قاجار، اشراف منحط و خوگرفته به استبداد و چپاول و همپیمانان واپسگرای مذهبی و سنتی استبداد حاکم در برابر آن، همۀ ابعاد این ناکامی را نمیتوان بهدرستی توضیح داد. در یک بررسی دقیق علمی، نمیتوان برمصلحت اندیشی، ناپیگیری وفرصت سوزی جمعی از پیشروان کارآزموده واصلاحگرای نهضت و به ویژه نقش و سهم طیفی از پیشگامان و کوشندگان صمیمی جنبش در ناکامی آن دیده فرو بست. کسانی از اینان به علت فقدان تجربۀ زیست دموکراتیک، رادیکالیسم توهّمآلود و رمانتیک، عدم مدارا با مخالفان فکری و سیاسی درون جبهۀ انقلاب و دست گشودن به ترور مخالفان فکری خود سهمی درخور توجّه در این ناکامی داشتند. اشاره به این همه هرگز به معنی تردید در وارستگی اخلاقی، خلوص انگیزه و صداقت انقلابی آنها نیست، بلکه تأکید بر واقعیت تلخی است که غالباً در حوزۀ مشروطهپژوهی مغفول مانده است؛ باری حکایت این «داستانِ پرآبِ چشم» را باید در جای دیگر و مجال دیگر خواند. به نظر میرسد هنگام آن رسیده است که در حوزۀ مطالعات مشروطهپژوهی، از اسطورهپردازیها فراتر رفت و از اسطورهشکنی نیز پرهیز نکرد.
بر این گمانم که در این صدوپانزده سالی که از صدور فرمان مشروطه میگذرد، همواره روح بیقرار نهضت مشروطیت ایران چون کبوتری یا عقابی زخمخورده همچنان در پهنۀ آسمان ایران و بر فراز سر مردم این سرزمین بالبال میزند تا کی آرمانهایش به تحقّق پیوندد و آرام گیرد، درست همچون خونِ بهناحقریختهای که در پندار عرب عهد باستان، بهصورت پرندهای درمیآمد و بر فرازِ سرِ مردم قبیلۀ خود جولان میداد و تا آنگاه که انتقامش از قاتلانش گرفته نمیشد، آرام نمیگرفت.
باری ناکامی انقلاب مشروطه قولی است که بسیاری بر آناند، اما اگر در صدد ترسیم سیمای دقیقتری از آن برآییم، باید از کامرواییهایش نیز سخن به میان آوریم، زیرا که بیآن، حق مطلب بهدرستی گزارده نخواهد شد. واقعیت این است که اگر جنبش مشروطهخواهی از تحقق آرمانهای سیاسی خود در عینیت جامعه و پیریزی نظامی طراز مشروطیت ناکام ماند، در مقابل توفیق آن را یافت که این آرمانها را در ذهن و ضمیر روشنبینان و متفکران ایران تثبیت و نهادینه کند. در پرتو نهضت مشروطیت بود که اندیشههای تازهای به سپهر تفکّر ایران راه یافت و افقهای نوینی در برابر نگاه فرهیختگان ایرانی گشوده شد و متعاقب آن بسیاری از ساحتهای اندیشه، فرهنگ، ادبیات و جامعه نیز دستخوش تحوّل گردید، و این بیگمان دستاورد اندکی نبود. بر اثر این اندیشهها و الزامات نوپدید بود که ادبیات ایران هم بهتدریج از موازین و معیارهای عصر سنّت فاصله گرفت و پذیرای دگرگونی در صورت و محتوا شد و بدینگونه بود که ادبیات نوآیین مشروطه سامان یافت.
هریک از دوازده مقالهای که در این مجموعه گرد آمده، مطالعه و بررسی گوشهای از ادبیات و مسائل عصر مشروطه را به عهده گرفته است،وناسیونالیسم به مثابۀرشتۀ باریکی تقریباً همۀ آنها را بهنوعی به یکدیگر پیوند داده است. اگر یکیدو مقاله نیز در آغاز از مدار ادبیات و مباحث این دوره فاصله گرفته، سرانجام بدان مدار باز گشته است. نخست بنا برآن بود تا از میان مقالات مربوط به حوزۀ مشروطه، بیستوپنج مقاله در این مجموعه گرد آید، امّا فزونی حجم و صفحات بر آنم داشت تا مقالات مربوط به نظریهپردازان و شاعران دورۀ مشروطه را به یک سو نهم تا اگر مجالی بود و حالی، در فرصتی دیگر و در مجموعهای دیگر منتشر شود.