وقتی حرف از «بیتفاوتی» میشود، همۀ ما میفهمیم که صحبت در مورد چیست. مفهوم بیتفاوتی از مفاهیمی است که همۀ ما تعریفی از آن پیش خودمان داریم چون همۀ ما، لاجرم تجربۀ بیتفاوت شدن نسبت به برخی مسائل را داشتهایم. بیتفاوتی در این معنا یک مفهوم تخصصی نیازمند تعریف نیست.
ما انسانیم. انسان موجودی است محدود به زمان، مکان، امکانات و غیره. انسان محدود نمیتواند نسبت به همه مسائلی که در طول زندگیاش با آنها مواجه میشود، حساسیت نشان دهد و برای اثرگذاری بر آنها تلاش کند! آدمها در زندگیشان از کنار بعضی موقعیتها بهسادگی یا به زحمت میگذرند و از کنار برخی موقعیتهای دیگر به هیچ قیمتی حاضر نیستند بگذرند و تمام هم و غم خود را به کار میبرند که شرایط را به دلخواه خودشان تغییر دهند. اینکه چه میشود که یک شخص نوعی، نسبت به موقعیتی بیتفاوت میشود و نسبت به موقعیت دیگر بیتفاوت نمیشود، یک مسئلۀ جامعهشناختی است که در پارادایمهای مختلف جامعهشناسی پاسخهای مختلفی پیدا میکند. میتوان بیتفاوتی اجتماعی را در یک جامعه، تنها به جبر ساختاری نسبت داد و هیچ نقشی برای اراده و انتخاب شخص قائل نشد و میتوان بیتفاوتی را صرفاً رفتاری ناشی از ویژگیهای خاص روانی فرد خاص درنظرگرفت و تلاشی برای رنگ اجتماعی دادن به این امر منحصربهفرد نشان نداد.