- بخشی از کتاب:
اولینبار که به سرم زد کتابی درباره عادتها بنویسم همان ابتدا به نظرم رسید که این کتاب میتواند دنباله سری کتابهای تو کلهخر هستی باشد. در اولین کتاب تو کلهخطر هستی به یک واقعگرایی رسیدم: افکار ما کلام ما را میسازند، کلام ما باورهای ما را شکل میدهند، باورهای ما کمکم به عادت تبدیل میشوند و عادتها ماهیت واقعی ما را به نمایش میگذارند. راستش موضوع عادت تنها معادله حلنشده ذهنم بود که عمیقاً فکرم را مشغول کرده بود و باید هرچه زودتر حلوفصلش میکردم، بنابراین گفتوگویی درونی را با خودم آغاز کردم:
من: عادتها! البته! چراکه نه؟ عادتها واقعیت وجودی ما را شکل میدهند! من باید درباره این عادتهای لعنتی چیزهایی بنویسیم.
من، درحالیکه چند روزی میشود خوردن غذاهای سرخشده را کنار گذاشتهام و از حلقههای روی هم چسبیدهشده پیاز لذت میبرم: آیا باید درباره ثبتنام در باشگاه ورزشی و هرگز نرفتن به آنجا هم مطلب بنویسم؟ یا درباره اینکه چگونه دست از فحش دادن برنداریم چیزهایی روی کاغذ قطار کنم؟ مگر میشود؟ احتمالاً مجبور میشوم به این عادتهای افتضاح خودم هم اشاره کنم.
من: خدای من! حق با توست! عادتهای من حال بههم زناند. مگر دیوانه شدهام؟ این چه فکری است که به سرم زده؟ گویی مغزم به اندازه کودکی نوپا کار میکند.
پس از آن شروع کردم به نوشتن فهرست دلایلی که فکر میکردم صلاحیت نداشتن و ناتوانی من برای تألیف این کتاب را ثابت میکردند. با خودم گفتم چطور میتوانم آبروریزیهایم را جار بزنم؟ به خوانندگانم بدوبیراه بگویم و درعوضِ آن از ناشرم تقاضای پول کنم؟ یک دفعه به خودم آمدم؛ من درست در این لحظه داشتم بر رایجترین عادت ناپسندم صحه میگذاشتم: تمرکز بر چیزهای منفی. پس تکلیف عادتهای خوب زیادی که داشتم چه میشد؟ چرا آنها را نادیده میگرفتم؟ حقیقت این است که من بیش از دو دهه است لب به سیگار نزدهام با آنکه بیش از هرکس و هرچیزی عاشق سیگارم و عادتهای خوب دیگرم اینها هستند: من یک نخ دندانکشِ حرفهای هستم، به اندازه کافی آب مینوشم، فرد حقشناسیام، نویسندهام، در مرتب کردن تختخوابم نظیر ندارم، اهل تفکر و عبادتم و از آن دسته افرادیام که بهموقع سر قرار حاضر میشوند و هر روز با یک کولهپشتی در مسیری کوهستانی پیادهروی میکنم بهجای اینکه مجبور شوم به باشگاه متعفن و بدبو بروم. اما عادت به غذاهای سرخ شده و عادت ناسزاگوییِ من مواردیاند که هنوز باید روی آنها کار کنم.
من اینها را گفتم تا اگر خواننده این کتاب هستی و وقتی پای عادتها به میان میآید، به پشتکار خودت شک میکنی بدانی که هیچ انسانی کامل نیست و همه انسانها براساس آنچه به ذهنشان میرسد رفتار میکنند (و این شامل دستورالعملهای غلطی هم میشود که در گذشته به ذهنمان القا کردهایم)، همچنین باید بدانی که همه ما تمایل داریم خود را دستکم بگیریم و بهجای آنکه بهخاطر موفقیتهایمان جشن و سرور به پا کنیم، شکستهایمان را فریاد بزنیم. حتی افراد موفق بهطور باورنکردنیای اعتراف میکنند که گاه و بیگاه اجازه میدهند حالات منفی و احساس بیکفایتی آنها را از میدان به در کنند. شنیدهام برخی از آنها میگویند هرچندوقت یکبار یادشان میرود که چقدر عاشق کاریاند که انجام میدهند، چشمشان را بر کف زدنها و نقدهای تحسینبرانگیزی که از دنیای بیرون دریافت میکنند، میبندند و همه توجه خود را صرف نقدهای تنفرآمیز منتقدان اینستاگرامی میکنند، منتقدانی که فکر میکنند آنها حالبههمزناند و جالب اینکه این افراد بلندگویی در اختیار منتقدان زیادهگو قرار میدهند و این فرصت را برای آنها فراهم میکنند تا با صدای بلند، عقاید شخصی و تنفرشان را فریاد بزنند و اجازه ندهند صدای زندهباد گفتنهای جمعیت به گوش آنها برسد.
پرورش طرز فکر مثبت و قدرتمند که نیازمند شناخت عادتهای فردی است، در صورتی تحقق مییابد که همواره آگاه و هوشیار باشی و وقتی در گرداب «افسوس، وای بر من!» گرفتار میشوی، فوراً تغییر موضع بدهی و آگاهانه درباره چیزهایی فکر کنی که با جایگاهی که میخواهی به آنجا برسی و فردی که میخواهی به آن تبدیل شوی، همسو باشند. هنگامیکه وقت آن برسد تا عادتهای خوب را در درونت پرورش دهی و از شر عادتهای ناپسندت خلاص شوی، باید متعهد شوی که تنها برآنچه میخواهی شوی تمرکز کنی بدون توجه به اینکه اکنون چه کسی هستی و چه جایگاهی داری. مطمئن باش که این تعهد قدرت زیادی به تو میدهد.