- بخشی از کتاب:
آلبرت اینشتین میگوید: «بحران ممکن است یک برکت واقعی برای هر فرد و هر ملتی باشد، چون تمام بحرانها باعث پیشرفت میشوند. خلاقیت، مولود نگرانی و اضطراب است؛ درست همان طور که روز از شب تار متولد میشود. در بحران است که اختراعات، اکتشافات و استراتژیهای بزرگ پدید میآیند، کسی که بر بحران غلبه میکند، بر خودش غلبه کردهاست؛ آن هم بدون اینکه مغلوب شود. کسی که شکست خودش را در زمان بحران، سرزنش میکند، استعدادش را نادیده گرفتهاست و بیش تر از راه حلها به مشکلات احترام میگذارد. بحران واقعی، بحران بیکفایتی است. بزرگترین اشتباه مردم و ملتها تنبلیست که با آن تلاش میکنند برای رفع مشکلاتشان راه حل هایی پیدا کنند. بدون بحران، چالشی وجود ندارد. و زندگی بدون چالش به روزمرگی و مرگ تدریجی تبدیل میشود»
به نظر میرسد بحرانهای عمیق مالیف در سرتاسر جهان، هرچه بیش تر روی میدهند و روی هر شخص، به خصوص روی شرکتهایی تاثیر میگذارند که در یک اقتصاد به صورت فزاینده رقابتی حضور دارند و تغییرات سریع و مداوم اقتصادی، سیاسی و تکنولوژیک را تجربه می کنند؛ شرکتهایی که باید برای تداوم توسعه به اعتبار مالی و بانکی دسترسی داشته باشند.
مردم به صورت کلی، علاقهای به بحران ندارند. هر چند معنای لغوی واژهی Crisis یا بحران، تحول یا نقطهی عطفی است که باعث تغییر قطعی (بدتر یا بهتر) میشود و معمولا بار معنایی منفی دارد.
وقتی مردم واژهی «بحران» را میشنوند، خود به خود به یک فاجعه فکر میکنند. اغلب مردم از بحران میترسند و این حتی در مدیران سازمانها بیشتر به چشم میخورد؛ یعنی همان مدیرانی که باید نگران حفظ موجودیت سازمان شان باشند. ولی لازم نیست این طور باشد. تغییر، سازمانهایی را که آمادهی مقابله با تغییر هستند، تقویت میکند. برای درک مفهوم داشتن یک سازمان قوی که توان مقابله با تغییر را داشته باشد، باید اول از همه در مورد این بحث شود که چگونه تغییر باعث «ناخوشی» سازمانی میشود. با درک علتهای مشکلات ناشی از تغییر، میتوانیم علاج مناسب را تشخیص دهیم.
تغییر، چیز تازهای نیست. همیشه و میلیاردها سال است که حضور داشته. چیز که جدید است، این است که سرعت تغییر، بیشتر شده است، سریعتر سریعتر و سریعتر…احتمالا پدربزرگهای ما در طول زندگی شان فقط یک تصمیم استراتژیک میگرفتند (برای مهاجرت به یک شهر جدید، تغییر شغل و …) و والدین ما هر پانزده یا بیست سال تصمیمهای استراتژیک میگرفتند. شاید ما هر ده سال مجبور باشیم و فرزندانمان هر دو سال و حتی شاید هر سال!! یک تصمیم استراتژیک بگیرند.
حقیقت این است که ما همواره در حال مواجهه با مشکلات یا به شکل حادتر، بحرانها هستیم و استراتژی ما برای غلبه بر این موانع و سدها مهم ترین وظیفهی هر رهبر سازمانی است.
به یک تعبیر، رهبران، اصلیترین وظیفه را در انتخاب اهداف، استرانژی و تاکتیکها دارند و از آن جایی که ما در دنیایی همواره در حال حرکت و تغییر زندگی میکنیم، پس همواره نیز با مشکلات و بحرانها مواجه خواهیم بود. رهبران ایده آل همواره از درون این بحرانها دانهی موفقیت و فرصت را پیدا کردهاند.