خیلی وقتها ممکنه فکر کنیم این «شباهت»هاست که باعث ارتباط ما با دیگران میشه؛ اما در واقع، نه شباهتها، نه تفاوتهامون این ارتباط رو شکل میده، بلکه میل به «دوستی»، «عشق»، «دوستداشتن» و «دوستداشتهشدن»ئه که باعث ارتباط ما با دیگران، موجودات و حتی گیاهان میشه.
تازه، خیلی وقتها نتیجهی رابطههایی که هیچ نقطهی اشتراکی توشون وجود نداره، شگفتانگیزتر و غافلگیرکنندهتر از چیزی میشه که فکرش رو میکردیم.
حالا چی شده که دوباره فیلسوف شدیم و داریم دلورودهی زندگی رو بیرون میکشیم و زیر ذرهبین نگاهش میکنیم؟ کتاب خردسال «تقتق بیا بیرون» رو خوندیم و از دوستی چندتا جوجه و یه بچهکروکودیل توی فکر فرو رفتیم.
این کتاب تصویری داستانِ چهارتا تخممرغه که سهتاشون با هم میشکنند و از توشون سه تا جوجهی رنگی بیرون میآد، اما چهارمی همینطوری نشکسته میمونه. جوجههای تازه متولدشده هی صبر میکنند تا تخم چهارم هم تَرَک بخوره؛ و وقتی میبینند خبری نمیشه خودشون دستبهکار میشن و شروع میکنند به نوکزدن. تا این که تخم چهارم هم ترک برمیداره و از توش یه بچهکروکودیل بیرون میآد. کدوم جوجهای جرئت میکنه با یه کروکودیل دوست بشه؟ جوجهها پا به فرار میذارن و بچهکروکودیل تازهبهدنیا اومده غصه میخوره...
تو کتاب «تقتق بیا بیرون» از کلمههای خیلی کمی استفاده شده، تازه اون چندتا کلمه هم آوا و صدا هستند و تصویرسازیها داستان رو پیش میبرند. به خاطر همین برای بچههای خیلی کوچولو و کمسن، حتی بچههایی که زیر سه سالاند، کتاب خیلی مناسبیه.