فرض بنیادین مطالعات فرهنگی متاخر درک از جا به جا شدن عناصر زندگی و در نتیجه جزئی شدن امور کلان و خرد شدن امور فراگیر و سست و لرزان شدن امور ثابت و ایستا است. هر چند تقلیل زندگی انسان به امور روزمره، نمادین و بیبنیاد، ایده قابل دفاعی نخواهد بود، ولی توجه این رویکرد به وجه گذرا و در حال شدن امور فرهنگی درکی مبتنی بر فهم بیواسطه فرهنگ بوده است. توضیح فرهنگ با منطق ذهنیت حقیقت جو و غفلت از خلع و لبس فرهنگ، نه تنها بر توهم اندیشمندان افزوده است که قدرت و اثر سیاستگذاران را نیز کاسته است. مسئله تغییر فرهنگی وجه ایدئولوژیک نیز دارد. وضعیت ایران معاصر در نقطه پر تنش انواع نزاعهای فرهنگی از نزاع بنیادین عالم دینی و مدرن تا تهاجم فرهنگی و فکری و سیاسی قرار دارد. تغییرات حوزه فرهنگ در این وضعیت تاریخی از مسیر طبیعی خود جدا شده و موضوع سیاستگذاری قرار میگیرد.