فردینان شُوال، معروف به پستچی شوال، در قرن نوزدهم به دنیا آمد و بیش از سی سال از عمر خود را صرف ساختن کاخی خارقالعاده کرد، آن هم بهتنهایی، فقط با دستها، چند ابزار و فرغونش. اغلب مردم حتی امروز هم او را دیوانه میدانند. اما او دیوانهای نابغه بود!
اسکار وایلد نوشته است: «دیوانگی تنها چیزی است که هرگز از آن پشیمان نمیشویم.» در این دنیای خاکی، هر کس سهمی از خوشبختی و بدبختی دارد. بعضیها بیشتر از دیگران دچار مصیبت و گرفتاری میشوند و پستچی شوال از رنج و محنتهای زندگی هیچ مصون نمانده بود. دختر دلبندش به «آن دنیا» سفر کرد. او پانزده سال بیشتر نداشت. چگونه میتوان پس از مرگ فرزندان خود زنده ماند؟ نهایت درد و اندوه است. آنقدر که بخواهیم به آنها بپیوندیم، از فرط گریه اشکهایمان خشک شود و همه علاقهمان را به زندگی از دست بدهیم، زیرا چنین مرگی عادلانه نیست. ما درختانی هستیم که با هر بار مردن یکی از عزیزانمان، انگار یکی از شاخههایمان را بریدهاند. وقتی فرزندی میمیرد، همه شاخهها بهناگاه فرومیافتند. فردینان شوال، با اینکه از شدت غصه مجنون شده بود، قدرت ساختن کاخ عجیبی را پیدا کرد که از رؤیا سر برآورده بود.
بیشک این رؤیا به او کمک کرد تا غرق نشود. شور و اشتیاق، از هر نوعی که باشد، ما را از هر مصیبتی نجات میدهد.
در مواجهه با کاخ ایدئال پستچی شوال نخست بهشدت حیرتزده میشویم، سپس میفهمیم که پس از آن دیگر هیچچیز مانند سابق نیست.
وقتی میفهمیم مردی دستتنها آن را ساخته، یک پستچی، که نه تحصیلاتی داشت و نه چیزی از معماری میدانست، بهشدت تحت تأثیر قرار میگیریم! انگار هر کاری ممکن است، به شرطی که با تمام وجودمان آن را بخواهیم!
فردینان شوال موفق شد به آن ستاره دستنیافتنی برسد، زیرا به آن باور داشت.