کتاب صوتی «تمام آنچه هرگز به تو نگفتم» اولین رمان نویسندهی پرافتخار، «سلست اینگ» است. این کتاب در سال ۲۰۱۴ به عنوان کتاب شمارهی یک سال آمازون انتخاب شد و در صدر فهرست صد کتاب برتر سایت گودریدز قرار گرفت. همچنین توانست افتخارات زیر را نیز کسب کند:
- جزو پرفروشترینهای نیویورک تایمز
- برندهی جایزه الکس
- برندهی جایزه APALA
- برندهی جایزهی کتاب ماساچوست در سال ۲۰۱۵
- برندهی جایزهی «انجمن کتابداران آسیا- اقیانوس آرام» برای ادبیات داستانی، ویژهی بزرگسال
- برندهی جایزهی کتاب باشگاه مدیچی
- برندهی جایزه نخستین رماننویس VCU/Cabell
تمام آنچه هرگز به تو نگفتم توسط روزنامههایی همچون «هافینگتون پست» و وبسایت «آمازون» به عنوان بهترین کتاب سال معرفی شده است. نویسندهی این کتاب، شش سال از زمان خود را صرف نوشتن این رمان کرد.
* خلاصهای از کتاب صوتی تمام آنچه هرگز به تو نگفتم:
در سوم می ۱۹۹۷ لیدیا لی، فرزند وسط خانوادهی چینی- آمریکایی لی ناپدید میشود. بعد از چند روز بدن او را در دریاچهی شهر پیدا میکنند. پدر و مادر لیدیا «جیمز» و «مریلین» با مرگ دخترشان بسیار وحشتزده و وارد یک بحران بسیار عاطفی میشوند. پس از سوالات مکرر پلیس در مورد این حادثه که به نظر یک خودکشی میرسد، پدر و مادر لیدیا متوجه میشوند که بر خلاف اعتقادشان به اینکه لیدیا بسیار در مدرسه و جمع دوستانش محبوب بوده، او بسیار تمایل به گوشهگیری داشته و تقریبا در طول تحصیلش هیچ دوستی نداشته است. نمرات او نیز اخیرا شدیدا کاهش یافته بود.
«آیا او در مدرسه عملکرد خوبی داشت؟ دوستانش چه کسانی بودند؟ آیا او افسرده بود؟ آیا او تا به حال در مورد صدمه زدن به خودش با کسی صحبت کرده بود؟» اینها سوالاتی هستند که توسط افسر پلیس از خانوادهی لی پرسیده شد، اما پدر و مادر لیدیا و حتی خواهر و برادرش قادر نیستند تا با یقین به این سوالات پاسخ بدهند. مرگ لیدیا اتفاق وحشتناکی بود که هیچکدام از اعضای خانواده آن را باور نمیکردند و پس از آن، خانوادهی لی بیشتر به این موضوع پی بردند که چیز زیادی در مورد دخترشان نمیدانند و هرگز او را نمیشناختند. مریلین همیشه دلش میخواست که لیدیا دکتر شود و جیمز نیز آیندهای بسیار روشنی را برای او پیشبینی میکرد، اما مرگ لیدیا که درست یک هفته پس از تولد شانزده سالگیاش اتفاق افتاد، باعث شد تا جیمز و مریلین نگاهی به زندگی خود از دوران تحصیلشان تا به اکنون بیاندازند؛ جیمز دانشآموز با استعدادی بود که تمام عمر خود را صرف درس خواندن کرده بود. او مرلین را برای اولین بار در سال ۱۹۵۷ در یکی از کلاسهای درسی که مدرس آن بود، ملاقات کرد. در آن زمان مریلین دانشجوی سال آخر فیزیک بود و میخواست وارد دانشکدهی پزشکی شود. جیمیز به دلیل اینکه خانوادهاش از مهاجران چینی به آمریکا بودند، بسیار درگیر رفتارهای تژادپرستانهی مردم با خود میشد و مریلین که شاهد این اتفات بود، معاشرت خود را با جیمز بیشتر کرد. پس از گذشت زمان، آن دو احساس نزدیکی به هم کردند و رابطهی صمیمانهای را با یکدیگر آغاز کردند. مدتی بعد مریلین متوجه میشود که باردار است و خیلی سریع تدارک مراسم عروسی را میبیند. هرچند که مادر مریلین از اینکه جیمز آسیاییتبار بود، بسیار ناراحت به نظر میرسید.
مادر مریلین خانهدار بود و مریلین همیشه از اینکه شبیه مادرش باشد، ترس داشت. او تمام مدت تحصیل دلش میخواست موقعیتی مستقل در اجتماع داشته باشد، اما هماکنون پس از بارداری اولین فرزندش، فرزند دوم را نیز باردار بود. به همین علت او باید در خانه میماند و علاوه بر کارهای بچهها، خانهداری نیز میکرد. پس از چند سال او تصمیم گرفت که خانه را به قصد ادامهی تحصیل ترک کند، که تنها پس از چند هفته متوجه شد فرزند سوم را نیز باردار است...
پس از مرگ لیدیا، اعضای خانوادهاش به گونهای با بحران هویت مواجه میشوند. آنها در طی زمانی طولانی تمام آن چیزهایی را که متوجهش شده بودند، کنار یکدیگر چیدند و توی ذهنشان رفتارهای لیدیا را واکاوی و خواستههایش را مرور کردند. این کتاب به اشتباه هریک از اعضای آن خانواده اشاره میکند، به طوری که تاثیرات آن در طول داستان به طور روشن بر هرکدام از اتفاقات قابل مشاهده است. با وجود اینکه داستان این رمان در دههی ۱۹۷۰ اتفاق میافتد، بسیاری از مسائلی که شخصیتهای کتاب با آن مواجهند، امروزه بسیار مورد توجهاند. شنیدن این کتاب باعث میشود که پرسشهایی در ذهن ما پدیدار شوند و پاسخ به آنها و درکشان یقینا قابل تامل خواهد بود. سوالاتی از قبیل:
ما در جمع خانوادهی خود، چقدر همدیگر را میشناسیم؟ ما از فرزندان و والدینمان چه انتظاراتی داریم؟ چه چیزی اعضای خانواده را در مواجه با غمها و ناراحتیهای غیر قابل تصور، همچنان در کنار هم نگه میدهد؟ در واقع لیدیا سالها تلاش کرد که جمع خانوادهی خود را در کنار یکدیگر حفظ کند و برای رسیدن به یک خوشبختی نسبی و تعادل در زندگی بسیار فداکاری و از خودگذشتگی کرده بود. شاید بدترین اتفاق برای یک دختر نوجوان این باشد که از طرف خانوادهاش درک نشود و پدر و مادرش چیزی در مورد علایق، روحیات، ناراحتیهایی که عمیقا احساس میکند و به طور کلی خواستههای او ندانند. احوالاتی که برای فرزندان در سنین بلوغ میگذرد، از مهمترین مسائلی است که هر خانواده باید به آن بپردازند.
شاید علت موفق بودن این کتاب و حس همذاتپنداری که مخاطب از آن میگیرد، به این دلیل باشد که نویسنده به طور کامل با مسائل مربوط به زدن برچسب نژادپرستانه بر یک خانواده آشناست. چرا که خانوادهی سلست اینگ نیز از مهاجران شرقی در یک جامعهی غربی بودند.
* تم کتاب تمام آنچه هرگز به تو نگفتم:
این کتاب بسیار خانوادهگراست و کل داستان بر محور خانه و خانواده میگذرد. جمعی که اساسیترین اتفاقات دورنی و بیرونی ریشه در آن دارد و شاید اساسیترین نقش را پدر و مادر یک خانواده بر دوش دارند. همچنین این کتاب معضلات خانوادههای چندملیتی را یکی از سوژههای خود قرار میدهد و به تفاوتهای نژادها در چند دههی اخیر میپردازد.
* درباره سلست اینگ:
سلست اینگ در پیتسبورگ پنسیلوانیا و اوهایو بزرگ شده است. او دانشجوی دانشگاه هاروارد بود و توانست مدرک MFA را از دانشگاه میشیگان دریافت کند. «اینگ» هماکنون به همراه همسر و پسرش در ماساچوست زندگی میکند.
«همهجا آتشهای خرد» نیز رمان دوم این نویسنده است که افتخارات زیر را کسب کرده است:
- برنده جایزه بهترین رمان سایت گودریدز
- بهترین رمان آمازون
- از پرفروشترینهای نیویورک تایمز در سال ۲۰۱۷.