با هر نفسی که برمیآوریم، مرگ را که پیوسته در پی ضربه زدن به انسان است، به عقب میرانیم، هرچند که در نهایت، مرگ باید به پیروزی دست یابد، زیرا از لحظه تولد، سرنوشت ما را رقم میزند و با طعمهای که در اختیار دارد، تنها مدتی کوتاه، پیش از بلعیدن آن، بازی میکند. در عین حال، ما با علاقه زیاد و نگرانی فراوان، تا حدی که میتوانیم، به زندگی ادامه میدهیم، درست به همان شیوه دمیدن بر حباب صابون، در حالی که تردیدی نداریم سرانجام خواهد ترکید.
جولیوس نیز همچون سایر افراد، رویدادهای زشت و زیبای زندگی را میدانست. او، هم با رواقیون موافق بود که «مرگ به محض تولد، آغاز میشود»، را شعار خود قرار داده بودند و هم با اپیکور که ادعا میکرد «جایی که من باشم، مرگ حضور ندارد و جایی که مرگ باشد، من نیستم، پس چرا باید از آن بترسم» و همواره به عنوان پزشک و روانپزشک، چنین عباراتی را در گوش بیماران در حال احتضار زمزمه میکرد و به آنها تسلای خاطر میبخشید.
هرچند چنین دلداریهایی را برای بیماران مفید میدانست، ولی هرگز گمان نداشت، دستکم در آن لحظه هراسآور در چهار هفته پیش که زندگی او را برای همیشه تغییر داد، برای خودش نیز مفید باشد.
کتاب جالبیه. رواندرمانگر ۶۵ سالهای که سرطان گرفت ه و سر وکارش با یکی از بیماران قدیمیش که مشکلات جنسی داشته و الان خودش میخواد رواندرمانگر بشه ، افتاده. خیلی جذاب و سرگرم کننده نوشته شده که نمیشه ازش دل کند .
5
آموزنده 🦉
پربار 🌳
گیرا 🧲
از کتاب درمان شوپنهاور✍🏻 اگر رازی را نهفته نگه دارم، زندانی من میشود؛ اگر افشا کنم، من زندانی آن میشوم؛ آرامش میوه درخت سکوت است.