شاید مبالغه نباشد اگر بگوییم زیستشناسی امروزه در نظریه تکامل خلاصه شده است. طبق نظریه تکامل درخت حیات ریشه واحدی دارد؛ موجودات زنده در ابتدا این چیزی نبودند که میبینیم. زمان زیادی گذشته است تا این شاخهها رشد کنند. معمولاً نظریه تکامل خلاف شهود عموم مردم است: نخست به دلیل اینکه به جهت روانی سختمان است بپذیریم اجداد ما انسان نبودهاند؛ دوم به دلیل اینکه ذهن ما نمیتواند گذر این زمان زیاد را تصور کند. نظریه تکامل صرفاً موضوع علم زیستشناسی واقع نشد. فیلسوفان دین خداباور باید بکوشند تا اثبات کنند نظریه تکامل، که مورد پذیرش جریان اصلی زیستشناسی است، با باورهای دینی تعارضی ندارد. این تعارض نه فقط میان نظریه تکامل و متون دینی است –که طبق آن اولین مخلوقِ زمین حضرت آدم است- بلکه، به طور مهمتری، میان اصل وجود خدای هوشمند و نظریه تکامل است – پیشفرض نظریه تکامل کور و ناهوشمند بودن این فرایند است. فیلسوفان اخلاق نیز باید میان باورهای اخلاقی و نظریه تکامل تلائم ایجاد کنند. به نظر میرسد طبق نظریه تکامل، باور به صدق گزارههای اخلاقی مانند آن است که گردبادی شما را از زمین بلند کند و اتفاقی جلوی در خانهتان بیندازد. طبق این دیدگاه، فرایند تکامل گزارههای اخلاقی را، نه به دلیل صادق بودن آنها، بلکه به دلیل کارکرد بقایشان در ذهن ما حک کرده است. فیلسوفان هنر نیز باید تبیین کنند چگونه از یک روند زیستی باورهای زیباییشناختی در ما ایجاد شده است. میل به هنر و زیبایی، صرفاً به دلیل زیبایی، چه کارکرد تکاملی برای ما داشته است؟ البته دامنه بحث محدود به این شاخههای فلسفه نیست، و این سیاهه سخنها همیشه و هر جا مسئلهساز است! کتاب فلسفه زیستشناسی، که به همت انتشارات کتاب طه در دست چاپ است، قدمی در ساحل این دریاست.