متن «دانش منطق» در زبان اصلی چند ویژگی دارد که بازتاب آنها بهطور الزامی در ترجمه نیز آشکار میشود. هگل در تبیین موضوع مورد بررسی از اسلوب خاص و شیوهای پیروی میکند، که در آن برای «زبان تصنعی فلسفه» رسالتی قایل نیست. او کاربرد مفهومهای فلسفی را تنها هنگامی اجتنابناپذیر میداند، که «زبان مادری» فاقد آنها است و یا اصطلاح نظیر در زبان مادری تنها «امر بلاواسطه» و ملموس را به ذهن میآورد. بنابراین او از واژگان و ساختار ویژه زبان آلمانی و «منطق» مستتر در آن به نوعی برای بیان موضوع خود سود میجوید، که از بررسی خود موضوع جداییناپذیر است. از سوی دیگر موضوع مورد بررسی بهعنوان امری شونده و گسترشیابنده از آغاز بررسی میگردد و به این سبب دارای صراحت، وضوح و کمالیافتگی نیست، بلکه در حین بررسی و به تدریج، لمحههایی از ابعاد آن تعین و تبیین میگردد. در عاقبت اسلوب دیالکتیک هگلی، تنها از خاستگاه گسترشیابندگی نیز، موضوع را در مرحلههای تکاملی متفاوت نشان میدهد، که در هر مرحله بهجز آنچه بیان شده است، از گسترش بعدی مفهوم تنها تلویح و اشارهای در دست است، که بسط و توسعهاش در همبستگیای دیگر آشکار میگردد، در حینی که همزمان امر متقابل و نفی آن همراه با تأکید بر جنبه تناقض و حرکت درونی مفهومها نمایانده میگردد. تنها همین لمحه از چندگانگی این اسلوب نیز پیچیدگیها و درهمتنیدگیهایی را در گفتار موجب میگردد، که بیتأثیر در سختگویی و سختفهمی نیست. پس از این دیدگاه نیز چندان غیرمنتظره نیست، اگر هگل پس از اشتغال چندین ساله با منطقی، که در ابتدا میبایست «دنباله بلافصل. پدیدارشناسی روح» باشد، بازهم پس از گذشت قریب به هفده سال خود را از اجرای مقصودش راضی نمییابد و با اشاره به حکایتی درباره افلاطون در بازنویسی «هفت باره کتاب دولت»، خواهان آن است که فرصتی مغتنم در اختیار میداشت، تا «این کتاب را هفتاد و هفت بار» مرور کند. اما این ارزیابیهای فروتنانه و آرزوی بیخبر از شوخی سرنوشت، تنها هفت روز پیش از مرگش بیان میگردد. (ر. ک به مقدمه چاپ دوم). جلد دوم کتاب منطق حتی شامل این اغتنام فرصت یکباره نیز نشد.