بحث بر سر تاثیرات متقابل اقتصاد و سیاست، قدمتی بسیار طولانی دارد و اندیشمندان بسیاری را به پژوهش واداشته است . عموما این سوال مطرح بوده است که آیا جامعه باز و سیاست دموکراتیک باعث شکوفایی اقتصادی میشود یا اینکه برعکس، رشد اقتصادی به دنبال خود توسعه سیاسی را به ارمغان میآورد ؟ نظریه پردازانی مانند لیپست، هانتینگتون، فوکویاما و ... بر این باورند که دموکراسی در جوامعی که از نظر اقتصادی عقب مانده هستند، یا ممکن نیست یا عمری کوتاه و ناپایدار دارد . اما در جوامع پیشرفته صنعتی به دلیل قدرت جامعه مدنی و گروههای موثر، دولت ناچار از چانه زنی با طبقات اجتماعی محتلف برای پیشبرد سیاستهای خود در ابعاد و حیطههای مختلف است و به این ترتیب از یکه تازی و قیم مآبی در جامعه دست بر میدارد.