داستان «بهترین هدیه ی تولد» با روز تولد سرافینا آغاز میشود. گربهی او، لوتسی فر از او میخواهد با قدرت جادوییاش خوراکیهای جشن را آماده کند، برای اینکه سرافینا یک جادوگر است. اما، سرافینا اجازه دارد فقط برای دیگران از قدرت جادوییاش استفاده کند. لوتسی فر، به فکر فرو میرود و از خانه بیرون میزند. سرافینا، به دنبال گربهاش راهی جنگل میشود و از حیوانات جنگل درباره لوتسی فر پرسوجو میکند. هر کدام از حیوانات، چیزی از سرافینا میخواهند تا با قدرت جادوییاش به آنها ببخشد. در نهایت، هنگامی که ناامید، به سوی خانه برمیگردد گربهاش را میبیند و آنقدر خوشحال میشود که دیدن او را بهترین هدیهی تولدش میداند. با وارد شدن به خانه حیوانات جنگل را میبیند که با تمام چیزهایی که سرافینا به آنها بخشیده، برای او تولد گرفتهاند.