کتابی که به معرفی آن خواهیم پرداخت کتابی است سراسر خاطره. خاطرات کودکی که به انتظار شروع کارتون، به صفحهی نمایش تلویزیون خیره میماندیم. بابالنگدزار داستان مردی که همیشه سایهاش بود و تاثیر حضورش را در زندگی یتیمی با موهای نارنجی و افکاری پریشان میتوانستیم حس کنیم. داستانی عاشقانه که خالصانه شما را سرشار از شور و هیجان میکند چون شخصیت اصلی آن یعنی جودی ابوت در زندگیای متلاتم احساسی را تجربه میکند که شاید حتی نامش را هم درک نکند؛ عشق!
بابا لنگ دراز را میتوان یکی از معروفترین و محبوبترین داستانهای دنیا محسوب کرد، داستان رشد و ترقی یک دختر با موهای سرخ و رسیدن او به یک خوشبختی بی پایان. او مادر و پدر خود را وقتی از دست میدهد که کودکی بیش نیست، او را در یکی از خیابانهای نیویورک پیدا میکنند و به یتیمخانهی «جان گیر» تحویل میدهند که همانجا استعداد نوشتن خود را درمییابد. دست بر قضا یکی از مقالات او توجه یک وکیل به نام «جان اسمیت» را به خود جلب میکند. جان به او کمک میکند تا تحصیلات خود را ادامه بدهد تا جایی که بتواند در دبیرستان «یادبود لینکلن» حضور پیدا کند. جروشا ابوت یا همان جودی هرگز چهرهی جان را نمیبیند اما یک بار سایهی کشیدهی او را در حال خروج از یتیمخانه مشاهده میکند که همان دیدار مجهول باعث نامگذاری بابا لنگ دراز بر خیرخواه خود میشود. تنها درخواست پدر از جودی در ازای این کمک هزینه این است که جروشا ماهی یک بار برای او نامهای بنویسد در حالی که میداند این نامهها پاسخی نخواهند داشت. زمان میگذرد و جودی وارد دبیرستان لینکلن میشود که با دو همکلاسی خود با نامهای «سالی مکبراید» و «جولیا پندلتون» یک ارتباط دوستانهی صمیمی را آغاز میکند که هر کدامشان رخدادهای زیادی را در زندگی یکدیگر ایجاد میکنند. در همین حال جودی رابطهی دیگری را با عموی جولیا یعنی «جرویس پندلتون» آغاز میکند که در نامههایی که به پدرش مینویسد میتوان از مطالعهی این رمان دریافت کرد اتفاقات و نزدیکی جودی به جرویس، رشد او را از یک دختر یتیم دور افتاده به خانمی مستقل نشان میدهد. در واقع تمامی این نامهها با قلمی اعجابانگیز، شرحی از ترقی این دختر را در اختیار مخاطب قرار میدهد. در نهایت جودی ابوت با پدرش ملاقات میکند و متوجه اتفاقی میشود که هرگز انتظار آن را نداشته است!
کتاب بابا لنگدراز پیش از انتشار به صورت کتاب، به صورت یک داستان کوتاه در مجلهی «خانهی بانوان آمریکایی» یا همان «لیدیزهوم» منتشر شد و پس از آن در سال ۱۹۱۲ به شکل کتاب به چاپ رسید. این کتاب به غیر از جنبهی داستانی در واقع ایجاد کنندهی یک تحرک برای بهبود وضعیت در رشد و تربیت کودکان در یتیمخانهها بود. در سال ۱۹۱۴ نمایشنامهای موفق با اقتباس از آن اجرا شد همچنین در سال ۱۹۱۹ فیلمی با حضور «مری پیکفورد» از روی آن ساخته شد. این کتاب از موفقترین کتابهای نویسندهی آن یعنی «جین وبستر» بود.
آلیس جین چندلر وبستر با نام هنری جین وبستر متولد ۲۴ جولای ۱۸۷۶ در فردونیا و ایالت نیویورک آمریکا است. جین از مدرسهای در فردونیا، در رشتهی نقاشی چینی فارغالتحصیل شد. دو سال بعد به تحصیل در مدرسهای شبانه روزی روی آورد که در آن دوران موسیقی، هنر، نامهنویسی و اصول رفتاری را آموخت. بعدها وبستر از جزئیات مدرسهی «لیدی جین گری» در نوشتن رمان فقط پتی الهام گرفت. سال ۱۸۹۷ بود که جین تحصیل در رشتهی زبان انگلیسی و اقتصاد را در کالج «واسار» آغاز کرد. در سال ۱۹۱۶ وبستر بعد از زایمان دخترش به دلیل تب زایمان در بیمارستان زنان نیویورک درگذشت. به افتخار او نام دخترش را جین کوچک نامیدند. از دیگر آثار او میتوان به کتابهای با ارزشی چون دشمن عزیز، شاهدخت ویت، جری جوان، هیاهوی بسیار برای پیتر و ... نام برد.
به دلیل شهرت این داستان و طرفداران بسیار آن در سطح جهان، این کتاب در قالبهای مختلفی رسانهای شده است که در ایران از انیمهی ژاپنی آن استقبال بسیاری شده است. به همین منظور مترجمان بسیاری برای ترجمهی فارسی آن اقدام کردهاند و نشریات زیادی هم برای انتخاب وجود دارند. از جمله این ترجمهها میتوان به ترجمهی مرحوم محسن سلیمانی به انتشار نشر افق اشاره کرد. البته که نسخهی صوتی این کتاب را نیز به ترجمهي گلناز نویدان و گویندگی شکوفنده، انتشارات صوتی واوخوان منتشر و روانه بازار کرده است. برای تهیه و دانلود کتاب صوتی بابا لنگ دراز میتوانید از سایت و یا اپلیکیشن فیدیبو اقدام کنید.
اگر به رمانهای درام عاشقانه علاقهمندید و میخواهید با یک دختر بچهی باهوش در مسیر خوشبختی همراه باشید حتما به شما این کتاب را پیشنهاد میکنیم زیرا که در پایان ماجرا کاملا شگفتزده خواهید شد. ادبیات کلاسیک شما را به دنیای دیگری خواهد برد.
۲ ژوئیه
بابا لنگ دراز عزیز
آقای پندلتون گل سرسبد این خانواده است و خوشبختانه باید بگویم جولیا از شاخهی سطح پایینتر آن است. اینجا روزبهروز بیشتر به من خوش میگذرد. دیروز سوار گاری علفها شدم. در مزرعه سه تا خوک بزرگ و نه تا بچه خوک داریم. باید باشید و ببینید چقدر میخورند. خب خوکاند دیگر! یک عالم هم جوجه و مرغابی و بوقلمون و مرغ شاخدار داریم. واقعا اگر آدم بتواند در ییلاق زندگی کند در شهر ماندن حماقت است. جمع کردن تخممرغها وظیفهی من است. دیروز وقتی داشتم در انباری بالای طویله سینهخیز سراغ تخممرغهای لانهای میرفتم. از روی تير چوبی افتادم. وقتی با زانوی زخمی وارد خانه شدم خانم سمپل با عصارهی ملج روی زخمم را بست. تمام مدت هم زیر لب میگفت: «ای ای! انگار همین دیروز بود که آقای جروی هم از روی همین تیرک افتاد و همین زانویش زخم شد!»
منظرههای این دوروبر واقعا قشنگ است. آدم از دیدن دره، رودخانه؛ تپههای پردار و درخت و یک کوه بلند
آبی که کمی آن طرفتر است خیلی کیف میکند.
در هفته دو روز کرهگیری داریم؛ خامه را در خانهی بهارهای که از سنگ ساخته شده و جوی آبی که از زیرش رد
میشود نگه میداریم. بعضی از کشاورزهای اطراف چرخ خامهگیری دارند ولی ما به روشهای جدید اهمیت نمیدهیم. شاید خامهگیری توی تابه کمی سختتر باشد ولی ارزانتر است. اینجا ۶ تا گوساله داریم که برای همهشان اسم گذاشتهام:
- سیلویا چون در جنگل بهدنیا آمده.
- لزبیا که از عنوان اشعار کاتالوس انتخاب کردم.
- سالی
- جولیا که حیوان خال خالی و مزخرفی است.
- جودی که هم اسم خودم است.
- بابا لنگ دراز. ناراحت که نمیشوید باباجون، نه؟ خیلی حیوان جالبی است. شکلش مثل همانی است که
کشیدهام؛ میبینید که اسمش چقدر بهش میآید.
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 241.۸۴ مگابایت |
مدت زمان | ۰۴:۲۳:۳۰ |
نویسنده | جین وبستر |
مترجم | گلناز نویدان |
راوی |