مهاجرت آسان نیست، دل کندن از آبوخاک و رفتن به سرزمینی که حتی به زبان تو حرف نمیزنند در درجهی اول ترسناک است. فرقی نمیکند چقدر مشتاق رفتن باشی و چقدر برنامه برای برآورده کردن آرزوهایت در دنیای جدید داری بازهم بیشتر آدمها لحظهی رفتن شک و تردید و حتی غم را تجربه میکنند. سختی مهاجرت جایی بیشتر میشود که مجبور باشی تنها سفر کنی و عزیزانت را هم جا بگذاری. داستان مرد کوچولو داستان پسرک کوچکی است که باید به دنبال سرنوشت برود. این کتابی است که اگر در دست بگیرید به این سادگی زمین نخواهید گذاشت.
مرد کوچولو کتابی اثر عباس کازرونی است که سال ۲۰۰۵ با عنوان «مرد کوچولو» در آمریکا منتشر شد. این کتاب را عباس کازرونی نوادهی خاندان بزرگ کازرونی بوشهر که در سریال دلیران تنگستان نیز به آنها اشارهشده است بر اساس خاطراتش نوشته است. خانوادهی کازرونی پسر کوچکشان را در هفتسالگی راهی ترکیه کردند تا پیش یکی از آشنایان برود و ویزای انگلستانش را بگیرد، آنها میخواستند عباس کوچک را از جنگ تحمیلی حفظ کنند و هرچه زودتر بهسوی آیندهاش بفرستند. عباس سه ماه در استانبول زندگی میکند و موفق میشود به انگلستان برود، هرچند در انگلستان هم همهچیز گل و بلبل نیست و روزهای سخت دیگری در انتظار اوست.
داستان مرد کوچولو از زبان عباس کازرونی نوشته و پر از لحظات عجیب و دردناک است. شاید باورکردنی نباشد پسری در آن سن و سال که نیازمند حمایت جدی خانواده برای شروع در اجتماع است اجباراً بهتنهایی به شهری مانند استانبول فرستاده میشود تا راه آینده را پیدا کند، او که قرار بوده همراه مادرش به این سفر برود در آخرین لحظه متوجه میشود نمیتواند او را همراهش داشته باشد. مرد کوچولو داستان یک سفر است سفر یک مرد کوچک در دنیایی بزرگ.
عباس کازرونی کتاب مرد کوچولو را به مادرش مرضیه کازرونی تقدیم کرده است. این کتاب جذاب و خواندنی در آمریکا توجههای زیادی را به خود جلب کرد و به یکی از پرفروشترین کتابهای سال تبدیل شد. مرد کوچولو بعدها به فارسی برگردانده شد تا مخاطب فارسیزبان نیز این کتاب خاطرات را بخواند.
ادبیات مهاجرت بخش مهمی از دنیای ادبیات است. سالهاست ایرانیانی که از کشور مهاجرت کردهاند از خاطرات خود مینویسند و از تقابل فرهنگی میان خودشان با مردم سرزمینهای مقصد میگویند. بسیاری از این داستانها بامزه و خندهدار است و بسیاری هم غمگین. نشر هرمس از سال ۸۹ در مجموعهای این کتابها را منتشر کرده است و هنوز هم مشغول انتشار این داستانها در قالب تیمی به سرپرستی غلامرضا امامی است. مرد کوچولو اولین کتاب منتشرشده در این مجموعه است که ترجمهی آن را سارا آهنی و پوریا پارسی انجام دادهاند. این کتاب تحت عنوان «مرد کوچک» و با ترجمهی هرمز عبدالهی نیز در بازار کتاب ایران موجود است. نسخه الکترونیک ترجمهی سارا آهنی و پوریا پارسی را میتوانید از فیدیبو دانلود کنید. کتابهای بامزه در فارسی و لبخند بی لهجه از فیروزه جزایری (دوما) کتابهای دیگری هستند که هرس در مجموعه ادبیات معاشرت منتشر کرده است.
مرد کوچولو روایتی واقعی است. داستان گذشتن و رفتن است، این کتاب یک کتاب معمولی نیست روایت پسربچهای است که در دنیای آدمبزرگها تنها مانده و به شیوهی خودش تلاش میکند تسلیم نشود و پیش برود. او که همهی چیزهای دوستداشتنی زندگی ازجمله پدر و مادر، خانهی پدری و مادربزرگش را رها کرده است راهی را در پیشگرفته که ناخواسته در مقابلش گذاشتهشده است. داستان این کتاب داستان عجیب و غمگینی است که از سرنوشتهای عجیبی حرف میزند که تاریخ برای خاندانهای بزرگ رقمزده است. زندگی در این کتاب شکل عجیب و متفاوتی دارد و درک لحظاتش سخت به نظر میرسد اما قهرمان هفتسالهی کتاب حرفهای زیادی برای گفتن دارد. این کتاب را باید خواند و به تک تک جملات آن فکر کرد.
بسرعت از سالن هتل بهطرف پلهها رفتم و بعد آرامآرام از پلهها بالا رفتم. تنها چیزی که میخواستم، دوش گرفتن بود. به اتاقم رفتم و بلافاصله لباسهایم را درآوردم. سپس وارد حمام شدم و سرم را با شامپو شستم و دستکم پنج بار این کار را تکرار کردم. میخواستم هر چیزی که از آن مرد روی جسم و روح من باقیمانده بشویم. چندین بار بهطرف آیینه رفتم تا ببینم رد آب دهان آن مرد روی سرم باقی است یا نه. بالاخره زیر دوش آب قرارگرفته بودم و نمیخواستم آنجا را ترک کنم. حتی زیر دوش آب گرم نشستم. شاید خاصیت آب بود که مرا کمی راحتتر کرد و حس کردم احساس امنیت بیشتری دارم. حالا که داشتم بهتنهایی خودم عادت میکردم، دوباره حادثهای پیش آمد که چشمهای مرا باز کرد. بار دیگر تشخیص دادم که کسی نیست که از من مراقبت و حمایت کند.
سرانجام به اتاق برگشتم و لباسهای تمیز پوشیدم. ضربهای به در اتاقم خورد و من از جا پریدم. نمیدانستم چه باید بکنم. به همین دلیل اعتنا نکردم. بعد از چند لحظه. دوباره ضربهای به در خورد. دوباره اعتنا نکردم، ولی صدای مراد را شنیدم که گفت:
-مرد کوچولو تو آنجا هستی؟
آرام جواب دادم:
- آره! صبر کن.
بسرعت لباسم را پوشیدم و بعد در را تا نیمهباز کردم. مراد با یک کیسه یخ آنجا ایستاده بود.
- مرد کوچولو! میتوانم بیایم داخل؟
با تردید گفتم:
- آره!
و در را باز کردم. مراد خیلی آرام وارد شد. سپس کیسه یخ را به دستم داد و گفت:
بیست دقیقه این را روی صورتت بگذار تا ورم بخوابد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۶۵ مگابایت |
تعداد صفحات | 326 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۰:۵۲:۰۰ |
نویسنده | عباس کازرونی |
مترجم |