جز انسان هیچ چیز زیبا نیست؛ همه دانشها استحسان در همین است؛ این نخستین حقیقت استحسان است.
بگذارید بیدرنگ دومین حقیقت را نیز بر آن بیفزایم:
هیچ چیز جز انسان تبهگن، زشت نیست. حوزه داوری استحسان بدینسان محدود شده است.
از نظر علم فیزیولوژی، چیزهای زشت انسان را ناتوان و اندوهگین میکند. زشتی یادآور انحطاط، خطر، ناتوانی است؛ انسان در برابر زشتی نیروی خویش را در عمل از دست میدهد.
تأثیر زشتی را میتوان با نیروسنج اندازه گرفت.
هرگاه انسان احساس فرسودگی کند، نزدیکی چیزی زشت را درمییابد.
احساس او از قدرت، ارادهاش به قدرت، دلیری و غرورش با زشتی زوال یافته، و با زیبایی افزون میگردد.
... در هردو مورد ما به این نتیجه میرسیم: مقدّمات آن به فراوانی شگرف در غریزهها انباشته میشود.
زشتی را نشانه و نمودار تبهگنی دانستهاند:
آنچه یادآور تباهی است، هر اندازه اندک باشد، داوری درباره زشتی را در ما موجب میشود.
هر نشان فرسودگی، سنگینی، پیری، خستگی، انواع فشارهای تشنّجآور یا فلجکننده، و برتر از همه، بو، رنگ، تلاشی و تجزیه و گندیدگی، گرچه به صورت اشارهای کاهش یافته باشد؛
آری همه اینها مستلزم همین واکنش، یعنی داوری ارزشی درباره زشتی است. آنگاه احساس نفرت فوران میکند؛ انسان در این صورت از چه چیز نفرت دارد؟ انحطاط نوع او.
و این پاسخ جای تردید برجای نمیگذارد. سپس او با ژرفترین غریزه نوع خویش، تنفّر میورزد.
در این نفرت: هراس، پیشبینی، ژرفا، بینشی بس درونگر وجود دارد؛ ژرفترین نفرت موجود، همین است.
به راستی ژرف بودن هنر به سبب همین نفرت است...
با تشکر از ناشر ، میزان لازمی از متن را در نمونه لحاظ کرده است . اگر فهرست هم داشت بهتر بود اگر چه از دانستن عنوان داستان ها چیز زیادی دستگیر خواننده نمی شود . ..