برندۀ هر نوع رویارویی صریح و عریان با این نظامِ مغالطهگر از پیش مشخص است، بااینحال بازنده از دور خارج نمیشود، بلکه چنانکه گفته شد در این نظامْ مستحیل، و فرمهای ابداعیِ اصیلش بهعنوان امکانات بیانیِ جدید، وارد چرخۀ مصرف میشود. از این رو اِنسِنزبرگر عامدانه نهتنها از بیرون رفتن از دایرۀ این قالبهای کلیشهایِ تکرارشونده خودداری میکند، بلکه از طرفِ دیگر با عبور از فضای سنتیِ شعر و عناصر بلاغی اختصاصیاش، که در دنیای رسانهزدۀ امروز مستعدِ نفی و نادیدهگیری است، مانع از قرارگرفتنِ شعرش در این موقیعتِ متزلزل و مهجور میشود. این البته میتواند به بهای غرابتی تمام شود که خوانندۀ سنتگرا یا متفننِ شعر را (در چنین نقطهای هر دوی اینها بر یک موضعاَند) دربارۀ جدیبودن یا اصولاً «شعر» بودنِ این «چیزها» دچار شبهه کند. اما این مسئلهای نیست که موجب تردید اِنسِنزبرگر در استفاده از الگوهای زبانیای شود که تا پیش از این حضور چندان برجستهای در میان مصالح شعری نداشتهاند. زبان اِنسِنزبرگر، که از آن هجو پرخاشگرِ دورۀ اول کاریاش فاصله گرفته است، در جستجوی بدیلی است که بتواند خصلت انتقادی شعرش را بیآنکه در معرض شعار و طمطراق قرار بگیرد، حفظ کند. این بدیل آیرونی است. آیرونی این مزیت را دارد که علاوهبر حفظ ویژگیهای بنیادیِ شعر اِنسِنزبرگر، براساسِ مکانیسم خود، آن را از دسترس هرنوع برخوردِ مصادرهکنندهای دور نگه دارد. زیرا مکانیسم آیرونی شباهت بسیاری به رفتار نظامِ رسانهایِ غالب دارد، با این تفاوت که آیرونی با رویکردی تقابلی الگوها و ساختارهای تثبیتشده را حفظ و آنها را تبدیل به نقیضِ خود میکند. به بیان روشنتر آنها را علیه خود بهکار میگیرد. درنتیجه برخورد اِنسِنزبرگر با این الگوها علیالظاهر سلبی نیست؛ آنها را نفی نمیکند، بلکه برعکس میکوشد زبان شعرهایش هرچه بیشتر به این الگوها نزدیک شود. زیرا تنها با ایجاد چنین شباهتی است که میتواند شعرش را از این الگوها، و درواقع از نظام حاکم بر این الگوها، متمایز کند. این ممکن است قدری گیجکننده به نظر برسد، اما آیرونی در چنین فرایندی شکل میگیرد؛ از تضاد و تقابلِ لفظ و واقعیت، از تضادِ ساختار و معنا؛ آنچه بیان میشود باید معنایی متضاد بدهد. بااینحال مولفۀ اساسیِ آیرونی تجاهل است؛ همانطورکه نویسنده یا شاعر باید از فاصلۀ بین آنچه گفته میشود و آنچه معنا میدهد آگاه باشد، خواننده نیز برای درک آیرونی باید از این تضاد اطلاع داشته باشد، یعنی باید اذعان داشته باشد که کلامْ معنایی تحمیلی یا مجعول داشته که پس زده شده است؛ باید چنین خلأیی را به رسمیت بشناسد. آیرونی در چنین حد فاصلی شکل میگیرد. کار اِنسِنزبرگر در واقع نفوذ به درون این حفرهها است؛ او روی این وقوفِ رسواکننده انگشت میگذارد و آن را از شکل کتمانشده یا ناآگاهانهاش بیرون میکشد.
«آگاهکردن از وضعیت» ضرورتی است که هنر در دوران معاصر بیش از هر چیز دیگری خود را وقف آن کرده است. این مسئله ناشی از ظهور ایدئولوژیها و آگاهیهای کاذبی است که تجربۀ آگاهی را بر اثر تکرار و تحریف تبدیل به عملی قراردادی و فاقد تعقل کردهاند. همزاد این آگاهیْ هراس بازدارندهای است که از ترسیم این موقعیت حاد و بحرانی میبایست متعاقباً در خواننده برانگیخته شود. آثاری که برحسبِ ذاتِ نوعِ ادبی خود این هراس را به وحشتی آخرالزمانی پیوند میزنند، طبعاً در ایجادِ شدت اثر موفقاند، اما این احتمال وجود دارد که در سطح پالایش روحیِ صِرف متوقف شوند. بهخودیخود پالایش روحی محل اشکال نیست، زیرا یکی از مهمترین اهداف هنر است، اما در چنین موقعیتی موجبِ برخورد منفعلانۀ خواننده با متن و درنتیجه تبدیل به عملی به منظورِ تخلیۀ حسی میشود و در خوانشهایِ چندباره صرفاً لذتی را ارضا میکند که در تضاد با هدف متن است. اما آیرونی احساس را بهشکل کنترلِشدهتری به خواننده منتقل میکند. ازاینرو فاقد آن درجه از شدت اثر است، ولی درعوض نمیتوان آن را در خلسهای کیفآور خواند، و جز با ذهنی مطلقاً هوشیار که در فرایند خلقِ معنا مشارکت داشته باشد، درک نمیشود. اثر آیرونیک گرچه مشابهتهایی با آثاری مبتنی بر موقعیتهای چیده یا طراحیشده دارد و ممکن است بنابر ماهیتش سائقههای هنری بیواسطه سهم کمتری در شکلگیری آن داشته باشند، ولی به اقتضای رندانِگیِ ذاتیاش فاقد آن لحن فضلفروشانه، مکانیکی یا دیکتهشدهای است که ممکن است در آثارِ «سفارشی» (از هر نوعاش) احساس شود. ضرورتهای اجتماعی و ارجاعات تاریخی، سیاسی، ادبی و علمی چنان ظریف و صمیمانه در شعر اِنسِنزبرگر حضور یافتهاند که ممکن است لحظهای تصور کنیم نوشتنِ اینگونه شعر، شعری چنین زنده و پویا کار بسیار راحتی است.
و اما پاسخ رایشرانیسکی به خوانندۀ روزنامه:
«اِنسِنزبرگر یکی از برترین و باهوشترین جستارنویسها و یکی از عالیترین شاعران زندۀ آلمانیزبان است.»
اژدر انگشتری