درباره نوروز و سرچشمه های آفرینش و تجدید حیات در ادیان و اساطیر
هر آیین و سنتی، بدون تردید بازماندۀ باورهای بسیار کهن و برداشت هر قوم از پدیدههای طبیعی پیرامون خویش است. برای رخنه به این باورها، بررسی دقیق اساطیر و رمزپردازیها، یکی از راههای اساسی کشف اساس این باورهاست. نوروز به عنوان یکی از بزرگترین جشنهای ملی ایرانیان، در وهلۀ نخست، آشکارا وابستگی انسان به طبیعت، بیشتر به سبب نقش و تأثیر طبیعت در زندگی اجتماعی و اقتصادی او را تبیین میکند.
این آیین کهن، همانا که بازماندۀ یکی از کهنترین اساطیر آفرینش و تجدید حیات کیهانی در اعتقادات و باورهای هزاران سال پیش اقوام ایرانی است. اساطیر اقوام مختلف، به نوعی عجیب با یکدیگر شباهت دارند. برخی از این شباهتهای گاه بسیار نزدیک، بدون تردید نتیجۀ برخورد اقوام مختلف با یکدیگر و گاه منشأ واحد بسیاری از آنهاست. به عنوان نمونه، موضوع طوفان و انقراض نسل بشر و موجودات و احیای مجدد آنها بعد از طوفان، در بسیاری اساطیر وجود دارد. داستان گناه نخستین آدم و خوردن میوۀ ممنوعه و هبوط او به زمین، شباهتهای بسیاری با نخستین انسان در اساطیر مختلف و نخستین گناه وی و خشم خدایان دارد. در اساطیر ایرانی، نوروز به جمشید نسبت داده شده، همان گونه که کشف آتش به هوشنگ منسوب است. یکی از گناهان «یم» یا «جم»، در اساطیر هند و ایرانی این است که «آتش» را از «اَگنی» گرفت و به هوشنگ داد. این روایت، بسیار شبیه به پرومتۀ یونانی است، زیرا او نیز آتش را از خدایان دزدید و به انسان داد و به خاطر این کار، محکوم شد تا ابد در کوهی به زنجیر کشیده شود.
همان گونه که امروزه در زبانشناسی تطبیقی ثابت شده است که برای رخنه در ژرفای زبانی یک قوم، بررسی زبان آن قوم به تنهایی کافی نیست و بلکه مجموعهای از زبانهای همخانواده و همریشۀ آن نیز باید مد نظر گرفته شود، در اسطورهشناسی تطبیقی نیز، تنها از طریق کشف بنیادهای آیینی و اسطورهای هر روایت، در مقام مقایسه با اسطوره یا آیین مشابه در اقوام دیگر است که میتوان به اعماق باورها و اعتقادات یک قوم رخنه کرد.
شاید سادهترین تعریف اسطوره در قالب یک مثال این باشد که درست زمانی که بیست و چهار ساعت از شبانهروز میگذرد، آخرین ثانیۀ آن یعنی صفر که به منزلۀ اتمام یک شبانهروز است، درست همان نقطه آغاز شبانهروزی دیگر است. یعنی، ازلیتی که به ابد میپیوندد و ابدیتی که به ازل گره میخورد و این بدان معنی است که در اسطوره، تاریخ به معنی «کرونولوژی» وجود ندارد.
«نوروز» از این دیدگاه همان عدد صفری است که عقربههای آن یک سال را میپیماید تا بعد از مرگ یک سال، سالی دیگر زاده شود. بیتردید، بنمایههای این تفکر کهن، در باورهای اقوام مختلف، به صور و نامهای گوناگون، در اساطیر باقی مانده است. در این رساله، تلاش گردیده است تا عناصر و لایههای تشکیل دهندۀ اساطیر «آفرینش» و «تجدید حیات» در نزد اقوام مختلف، مورد بررسی قرار گیرد.