درباره راهنمایی مقدماتی بر پساختارگرایی و پسامدرنیسم
پساساختارگرایانی همچون فوکو، برآناند تا مفاهیمی را که به کمکشان تاکنون انسان را شناختهایم به نابودی کشاناند. واژه «سوبژه» به ما کمک میکند تا واقعیت انسانی را همچون یک ساختار، و همچون فراوردهای از فعالیتهای معنادار در نظر آوریم که هم به لحاظ فرهنگی دقیق و هم در مجموع، ناخودآگاه است. مقوله سوبژه، نظریه خودِ مترادف با آگاهی را به محاق تردید میبرد؛ درواقع آگاهی را «از مرکزیت ساقط میکند».
بدینگونه، ساختارگرایان برآناند که فاعل شناسا را منحل کنند؛ به روایتی، میتوان گفت که فوکو و دریدا، «نظریهای» در مورد فاعل شناسا ندارند. لاکان، استثناست. او به فاعل شناسا اعتماد دارد، زیرا بافت فلسفهاش هگلی است و به روانکاوی نیز معتقد است. آنچه را اکثر این نظریهپردازان درک نمیکنند، آن است که ساختار و سوبژه مقولاتی به هم وابستهاند. تصور ساختارِ با ثبات، درواقع وابسته به سوبژهای است که متمایز از آن باشد. میتوان دریافت که منظور از هجمه گسترده به سوبژه در آن زمان، قطعا از میان بردن تصور ساختار نیز بوده است.