قبل از اینکه شروع کنیم، باید نکتهای را دربارهی بچههایی که باهاشان میگردم روشن کنم.
من هیچوقت از اسم و حتی شعار گروهمان حمایت نکرده، نمیکنم و نخواهم کرد.
ما (البته بهجز من) خودمان را با این اسم صدا میکنیم:
موتورمغزها.
چرا؟
چون این مغزهای متفکر هستند که مثل موتور، جهان را اداره میکنند.
حالا با اجازهی شما، باید بروم و دهانم را بشورم. آخر میدانید، هر بار که مجبور میشوم این جمله را تکرار کنم، حالم بههم میخورد.
بگذریم. ما تقریباً دهدوازده نفری میشویم. همگی از آن بچههایی هستیم که ترجیح میدهیم سر زنگ ناهار، بهجای نشستن و حرف زدن دربارهی اینکه کی رفته تولد فلانی یا کی توی راهرو با کی حرف میزده و اینجور چیزها، سر موضوعات علمی و فناوری روز بحث کنیم. ما معمولاً توی یکی از کلاسهای خالیِ علوم دور هم جمع میشویم. اگر به هر دلیلی یکی از آن کلاسها در دسترس نباشد، توی راهرو میپلکیم یا توی سالن ورزش جمع میشویم. در واقع هر کاری از دستمان بربیاید انجام میدهیم تا از ناهارخوری و بچههایی که ناهارشان را آنجا میخورند، دوری کنیم. باور کنید، بیشتر موتورمغزها دلیل موجهی برای این کارشان دارند. بالاخره یا هر کداممان را حداقل یک بار مسخره کردهاند یا برایمان قلدری کردهاند و یا از همه بدتر، مجبورمان کردهاند به بعضی از بچهها توی نوشتن مشقها یا آماده شدن برای امتحان کمک کنیم.
برای همین هم ما خودمان را از بقیه جدا میکنیم؛ خودمان سربهسر هم میگذاریم یا برای هم قلدربازی درمیآوریم، البته بدون آسیب جسمی. همهی گیر دادنها و قلدربازیهای ما، فکری و ذهنی است. منظورم این است که نمیشود یک گروه بچهخرخوان که خودشان هم این اسم را انتخاب کردهاند، دور هم جمع کرد و توقع نداشت که با هم کمی رقابت دوستانه داشته باشند.
یا خیلی رقابت دوستانه داشته باشند.
راستش حالا که خوب فکر میکنم، شاید رقابتها همیشه هم دقیقاً دوستانه نباشد.
حالا وقتش است که دربارهی خود بچهها صحبت کنم.