در قرن بیستم و به دنبال وقوع جنگهای جهانی اول و دوم، جنگ و توسل به زور به عنوان امری مذموم از سوی بسیاری از کشورها شناخته شده و با تأسیس سازمان ملل متحد، ممنوع و غیرقانونی اعلام شد. اما فضای حاکم بر جهان پس از جنگ جهانی دوم باعث شد تا مداخلههای نظامی از سوی بازیگران اصلی نظام بینالملل در دو بلوک غرب و شرق مورد توجه قرار گرفته و شکلهای گوناگون جنگ و توسل به زور، به کار گرفته شود. یکی از این شکلها، کاربرد «راهبرد جنگ پیشدستانه» بود که توسط بازیگرانی همچون ایالات متحده آمریکا و رژیم صهیونیستی، به عنوان یکی از راهبردهای مهم نظامی در دستور کار قرار گرفته و در برهههایی نیز اجرا گردید.
با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، فرصتی طلایی برای ایالات متحده فراهم شد تا با ایفای نقشی یکجانبه در نظام بینالملل، دامنه نفوذ و قدرت خود را در جهان پسا جنگ سرد (Post Cold War.) افزایش دهد. وقوع حملات تروریستی ۱۱ سپتامبر در سال ۲۰۰۱، این فرصت را به آمریکا داد تا در سایه تدوین راهبرد جدید امنیت ملی در کابینه جورج دبلیو بوش، توجه ویژهای را به راهبرد «جنگ پیشدستانه» معطوف داشته و آن را به عنوان یکی از ابزارهای اصلی گسترش نفوذ خود در قرن بیست و یکم به کار بندد؛ تا جایی که اتخاذ این راهبرد توسط مقامات کاخ سفید، مبنایی برای توسل به زور در افغانستان و عراق، به عنوان بخشهایی از جهان اسلام گردید. از این رو ضروری مینماید تا در تحقیقی به بررسی «راهبرد جنگ پیشدستانه: جایگاه آن در حقوق بینالملل و تأثیر آن بر روابط بینالملل» پرداخته و جوانب مختلف این پدیده، مورد ارزیابی قرار گیرد.