از زمانی که کتاب «۱۰ گام تا عزتنفس» اولین بار منتشر شد، تغییراتی در زندگی من ایجاد شده است. پس از بیست سال زندگی خوش در فیلادلفیا، من و همسرم به وطنمان کالیفرنیا برگشتیم. اجداد ما در این سرزمین سکنی داشتند و بازگشت به وطن، رویایی است که به حقیقت پیوسته است. از اینکه یک بار دیگر با استاد قدیمی دانشگاهم در دانشگاه استانفورد همراه میشوم نیز بسیار خوشحالم، جایی که در دپارتمان روانپزشکی و علوم رفتاری فرصتهای فراوان برای پژوهش، آموزش و توسعه برنامه داشتم.
من فرصت این را داشتهام که برنامه «۱۰ گام تا عزتنفس» را در انواع مجموعههای جدید امتحان کنم. درست بعد از ورودمان، دکتر جیم بویرز از من دعوت کرد تا در کلینیک بهداشت روانی کایزر در سانتاکلارای کالیفرنیا تدریس کرده و مشاوره بدهم. از اواخر دهه ۱۹۶۰ زمانی که هر دو در استانفورد دانشجو بودیم جیم را ندیده بودم و این یک فرصت عالی برای تجدید دوستی و همکاری بود. کلینیک سانتاکلارا دارای یکی از بزرگترین برنامههای معالجه بیماران سرپایی است و کارکنان با انواع مشکلات هیجانی و روانی از جمله: افسردگی، اضطراب، مشکلات ازدواج، اسکیزوفرنی و مصرف مواد روانگردان روبرو هستند. من با کمک دکتر بویرز برنامه مطالعه آزمایشی «۱۰ گام تا عزتنفس» را در این کلینیک اجرا کردم. همینطور فرصت داشتم تا این برنامه را برای واحد بیماران سرپایی بیمارستان دانشگاه استانفورد تنظیم کنم. آنجا بیمارانی تحت درمان بودند که از افسردگی شدید، اضطراب، اختلالات تغذیه و درد مزمن رنج میبردند. تجاربی که از کار با بیمارانی در سنین مختلف بهدست آوردم، دادههای بسیار جدیدی را در اختیار من قرار داد که مرا نسبت به این برنامه خوشبینتر و مشتاقتر کرد.
من به طور اساسی برنامه «۱۰ گام تا عزتنفس» را در اواخر دهه ۱۹۸۰ برای دانشگاه پری اسپیتاریان، مرکز پزشکی پنسیلوانیا در فیلادلفیا بوجود آوردم. در آن زمان رییس بخش روانپزشکی بودم. رئیس بیمارستان ما، دان اسنوک، پرسید که آیا مایلم در ایجاد برنامه مراقبت بهداشت روانی متفاوتی برای بیمارستان به او کمک کنم یا نه. او گفت که این برنامه براساس اصول رفتار درمانی جدید کتاب «از حال بد به حال خوب» است. چون بیمارستان ما در داخل شهرک بود و منابع و امکانات محدودی داشت، آقای اسنوک تأکید داشت که این برنامه باید کاملاً کمهزینه و بسیار مؤثر و سریع باشد.
«۱۰ گام تا عزتنفس» برنامهای است که من آن را پدید آوردم. ما در ابتدا آن را در یک واحد درمانی شلوغ آزمایش کردیم و این برنامه به عنوان راه چارهای برای بستری بیماران عمل کرد. من برنامه را «۱۰ گام تا عزتنفس» نامیدم زیرا اساسا برنامه درمان ۱۰ روزه بود.
این برنامه براساس اصول «رفتاردرمانیِ شناختی» است. «شناخت» فقط نامی تفننی است برای یک فکر. افراد افسرده مایلند به مسایل به شیوهای بسیار منفی فکر کنند و به روشهای مبتنی بر شکست خود رفتار کنند، مثلاً ممکن است از کارکردن، انجام فعالیتهای لذتبخش و ارتباط با دیگر مردم اجتناب کنند. رفتار درمانی شناختی به افراد افسرده و مضطرب کمک میکند تا این تفکر و الگوهای رفتاری منفی را تغییر دهند.
در بین سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۶، ما بیش از سه هزار بیمار را با این برنامه معالجه کردیم. بیشتر آنها مبتلا به چندین مشکل روانی بودند، از جمله: افسردگی شدید، اضطراب و اختلالات شخصیتی. تقریبا نیمی از آنها درگیر مصرف مواد روانگردان بودند، علت پذیرش بسیاری از آنها در بیمارستان خودکشی و توهم بود. بیشتر بیماران ما مشکلات اقتصادی و اجتماعی شدیدی داشتند، از جمله: بیکاری، ترک تحصیل و کمبود منابع مالی یا بیپولی. این گروه آمیزهای بود از گروههای سیاهپوست، سفیدپوست و نژادهای مختلف.