عرب در اثر مجاورت با ملتهای مختلف و رفتوآمد به کشورها و جابهجاشدن در پی چراگاه به امید جوایز سلاطین، کیشهای مختلف داشت که مجموعۀ آنها هویت دینی این جامعه را تشکیل میداد.
مطابق گزارش مورخان عرب، یکتاپرستی ابراهیمی، دین نخستین جامعۀ حجاز بوده که به مرور ایام به بتپرستی انحطاط پیدا کرده است؛ لذا حیات روحی اعراب در میان توحید و بتپرستی در حرکت بود. گرچه زندگی بدوی به اعراب این امکان را نمیبخشید که در زمینۀ عقاید به تأمل و تفکر بپردازد و از پیروی کورکورانه از گذشتگان که بر آنها چیره بوده است، دست بردارند، اما در میان آنها برخی توانستند از عهدۀ این مهم بر آیند و به صواب دست یابند. مقارن ایامی که سرزمین حجاز آبستن ظهور آخرین حلقه از سلسلۀ پیامبران بوده، در بطن بتپرستی حجاز جریان غیرمتشکل اعتقادی جدیدی رویگردانی خود را از کفر نشان داده، با اعلام تردیدهای جدی در برابر بتپرستی، آرام ره میپیمود. این گروه که «احناف» نام داشتند گرچه به لحاظ تأثیرگذاری، جریان بسیار محدودی بودند و هرگز نمیتوان آنها را یک نحله یا دین جدید شمرد، اما حضور حتی کمرنگ آنها روشن میسازد بتپرستی شبهجزیرۀ کهنسال بهحدی رسیده بود که پاسخگوی نیازهای معنوی اعراب نبود و جمعیت غیرمرتبطی از آن دل برکنده بودند. ازآنجاکه ساکنان امالقری بقایایی از آیین ابراهیمی را در حافظۀ تاریخی خود داشتهاند و ادیان موجود دیگر در شبهجزیره به دلیل حضور تبلیغی کمرنگ خود و عدم قوت لازم آنها را به سوی خود جذب نمیکرد، لذا پس از اعراض از بتپرستی با اذعان به توحید و برائت از شرک، خود را پیروان دین حنیف ابراهیم نامیدند. در میان کتب تاریخی، نام چند تن از این افراد به ثبت رسیده است که البته هرکدام در نهایت، سرنوشت متفاوتی یافتهاند:
عثمانبنحویرث: وی سرانجام به نزد قیصر رم رفت و کیش نصرانی یافت. زیدبنعمروبننفیل خدای ابراهیم را باور داشت. درباره او گفته شد در جستوجوی دین حق از مکه خارج شد. در سرزمین شام به راهبی رسید و دربارۀ آیین حنفیت و دین ابراهیم(ع) از او پرسید. راهب در پاسخ گفت: تو در طلب دینی هستی که امروز کسی را نمییابی تا تو را بر آن دین بدارد؛ اما اکنون زمان پیامبری فرارسیده که از همان سرزمینی که تو از آنجا آمدهای برمیخیزد و به دین ابراهیم(ع) مبعوث میشود؛ پس به او بپیوند که او اکنون مبعوث شده و این زمان زمان اوست. البته زید هرگز به مکه و زیارت پیامبر خدا نائل نیامد و در راه بازگشت کشته شد.
حجربنعمرو کندی زندیق گشت. عبیداللهبنجحش پس از اسلام در حبشه به مسیحیت گروید.
در کنار حنفاء باید به اعرابی اشاره کنیم که کیش نصرانی یافتند. مسیحیت از حیره که عمدهترین مرکز مسیحیت در عراق بود به سایر نقاط عربستان راه یافت. گرچه این دین جای پای محکمی در نجران، جنوب عربستان و شامات داشت، اما هرگز نتوانست با قدرت در شمال ظاهر شود. تلاش حبشیان مسیحی نیز برای بسط آیینشان در منطقه و سلطه بر حجاز بینتیجه مانده بود؛ البته طبیعت تجاری حجاز ایجاب میکرد تاجران مسیحی جنوب و شمال عربستان به این شهر رفتوآمد داشته باشند، اما عدم وجود دیرها و راهبان مسیحی در تاریخ عربستان در منطقه حجاز نشان از عدم قوت این کیش در این منطقه دارد. علاوهبراین، به نظر میرسد مبلغان مسیحی نیز در این سرزمین فعالیت نداشتند؛ زیرا با فرض فعالیت آنها در حجاز، دلیلی وجود نداشت که اعرابی چون عثمانبنحویرث که از بتپرستی روی برتافتهاند، پس از عزیمت به رُم این دین را بپذیرند. نکتۀ دیگری که حکایت از ضعف حضور مسیحیان در این منطقه دارد این است که آنچه در تاریخ از ملاقات هیئتهای مسیحی با رسول خدا ذکر شده، مربوط به خارج از حجاز است و از مناظرۀ مسیحیان شبهجزیره با ایشان چیزی نمییابیم. از مسیحیان موجود در حجاز میتوان به تعداد معدودی از احباش که ظاهراً بقایای حبشیانی بودند که در اطراف مکه زندگی میکردند و چند بردۀ مسیحی نام برد (نمونهای از این مسیحیان عداس است که در سفر طائف پیامبر با او آشنا شد و ماجرای آن مبسوط در منابع آمده است)، این افراد نیز جمعیت گسستهای بودند که به کلیسای معین یا فرقهای مشخص وابستگی نداشتند.
قوم دیگر از اعراضکنندگان، از بتپرستی به کیش یهود درآمدند. یهودیان از دیرباز به دلایل مختلف ازجمله حملۀ بختالنصر و هجوم رومیان به فلسطین و تسلطشان بر آن منطقه از این سرزمین پراکنده شدند و در نقاط مختلفی در عربستان مثل یمن و یثرب استقرار یافتند. یهودیان حجاز در اطراف آبها و چشمهسارهای وادیالقری، تیماء و خیبر تا یثرب مقیم بودند. علاوهبراین، یهودیان در خداشناسی نیز انحرافهای عمیقی داشتند. بنا به گزارش قرآن، آنها عزیر را پسر خدا میدانستند. در زمینۀ باورهای خرافی نیز آنان فاصلۀ زیادی با اعراب نداشتند و حتی میتوان گفت منشأ بسیاری از خرافات اعراب جاهلی و باورشان به جادو، یهودیان بودند. در قرآن کریم به نادانی و جاهلیت یهودیان عادی اشاره شده و آمده است آنان درک درستی از کتاب دینی خود ندارند و آرزوها و گمانهای خود را دستور الهی میپندارند: «و منهم امیون لا یعلمون الکتاب الا امانی و ان هم الا یظنون».
در تحلیل عدم گرایش اعراب به آیین یهود - که گستردگی قابلتوجهتری نسبت به مسیحیت در شبهجزیره داشت - در شرایطی که بتپرستی در جامعۀ حجاز با بحران مواجه شده بود، به نظر میرسد علاوه بر ضعف تبلیغی از جانب یهودیان عدم جاذبۀ آن برای مردم باید مورد توجه قرار گیرد.