در کتاب اول از این مجموعه با عنوان «اگر آدمبرفیها آب نشوند…» نویسنده سعی کرده نگاه انفعالی در مواجهه با پدیدههای پیرامونی را به مخاطب منتقل کند و در کتاب دوم با عنوان «احتیاط! خطر حمله موشها و دیگران…» این نگاه مبدل به نگاهی خنثی شده و در کنار آن نویسنده اشارهای نیز به آستانه فهمیدن و حیرت در نگاه مخاطب کودک داشته است.
کتاب سوم از این مجموعه اما دیدگاهی فاعلی و با تأکید بر انجام عملی خاص را برای مخاطب خود در نظر گرفته است و برهمین اساس او را به کار و واکنش و فعالیت وامیدارد.
این داستان تلاشی است برای بیان اندیشهمند نیازهای فکری و مهارتهای اندیشهای برای ساخت ساحت فکری کودکان. روایتی که بر مبنای زندگی یک بادباک و غرور او در تعریف نسبتش با کودکانی که او را ساختهاند، تصویر میشود.
شجاعی در این کتاب و بر مبنای تجربههای سابق خود در تالیف داستان برای مخاطبان کودک، این بار نیز با دور شدن از عینیتگرایی در روایت و نتیجهگیری، سعی دارد در قالب داستانی که مخاطبش را به شدت به فکر کردن وامیدارد به لایههای عمیقتر معرفتی در او – حتی به صورت ناخودآگاه – سرک بکشد و از او بخواهد که از این بخش از داراییهای زیستی خود بیش از پیش استفاده کند.