درباره تجربه های کوتاه 34 : من؟ من با همه فرق میکنم
خیلیها به ما نیاز دارند: گزارشنویسان روزنامهها که در پی شکار خبر تازه هستند؛ سیاستبازان و بوروکراتها که میتوانند، در زمان لازم، از خبری که بابیاحتیاطیِ ما به دست آوردهاند، یک جنجال سیاسی واقعی بسازند...؛ سخن کوتاه، همهی آنها که میخواهند در جریان خبرهای پشت پرده و دیدگاههای نمایندگان سنا قرار گیرند، به ما نیازمند اند.
لاری کونوت هم یکی از آنها بود. یک روز در خیابان به او برخوردم. بعد از اندکی صحبتهای معمولی، پرسید:
«آیا میتوانی برای مذاکراتِ نزدیکِ مربوط به سیاست خارجی، کارت ورودی برای من تهیه کنی؟»
و من روز بعد، تلفنی به او اطلاع دادم همه چیز روبهراه است.
سروکلهی او در آغاز سخنرانی وزیر خارجه پیدا شد. چشمان کوچک و نمناکاش از رضایت برق میزد...
ناگهان فریادی بلند شد... البته هنوز همهی مردم این داستان را به یاد دارند.... سه نفر بودند. آشوبطلبانی از آمریکای مرکزی، که میخواستند با شلیک گلوله بر سیاست خارجی ما اثر بگذارند.
دو نفرشان تپانچه داشتند و سومی نارنجکی به دست گرفته بود. شلیک گلولهها دو سناتور و یک پلیس را زخمی کرد.
من درست کنار کونوت بودم. خودم را به طرف جوان کوچکاندامی انداختم که هنوز نارنجک را در دستاش میفشرد. با مشت به دماغ او کوفتم. نارنجک از دستاش افتاد.
میخواستم آن را بردارم، ولی وقتی متوجه شدم در حال منفجرشدن است، تردید کردم... و درست در همین لحظه، لاری خودش را به طرف نارنجک انداخت....
روزنامهها به هردوی ما لقب قهرمان دادند. و مثل اینکه دربارهی یک معجزه صحبت میکنند، نوشتند که لاری خودش را روی نارنجک انداخت، توانست آن را از زیر بدن خود بیرون بکشد و به جائی پرتاب کند که صدمهئی به کسی نزند.
درست است: نارنجک به کسی صدمه نزد. روزنامهها نوشتند انفجار نارنجک موجب شده بود لاری از هوش برود. این هم درست است. لاری بهواقع از هوش رفت و ششساعت طول کشید تا به هوش آید. بعد از هُشیاری کموبیش دچار فراموشی شده بود و این نیمهفراموشی یک شبانهروز طول کشید.
عصر روز بعد، به دیدار او رفتم. از دیدن من خیلی خوشحال شد. با گشادهرویی و مهربانی گفت:
«خوب، طوری پیش آمد که نامهای من و تو هم به نام قهرمانان اضافه شد.»