به پسارستاخیز دیوانهوار و آشفتهی «جی. جی. بالارد» خوش آمدید. جایی که انسان علیه انسان برمیخیزد و باعث نابودی خود میشود. بالارد امپراطور پادآرمانشهرهایی است که خودش آنها را خلق کرده است. او «برج» را نوشته تا سرنوشت شوم و معدوم انسان را نشان دهد، سرنوشتی که دیر یا زود گریبانگیر تمام دنیا میشود و انسان را از اوج تکنولوژی و مدرنیته، به غارهای تاریک و نمور میکشاند. وحشت، درماندگی و سرگشتگی انسان مدرن در برج نمودِ واقعی پیدا کرده است. این کتاب را باید بارها بخوانید و سپس بیندیشید.
در دوران پسارستاخیز جهان، ساختمانی مسکونی جود دارد که تمام امکانات پیشرفته و ضروری برای زندگی ساکنانش در آن فراهم شده است. فروشگاه، بانک، استخر و حتی مدرسه هم در این ساختمان وجود دارد. ساکنان این برج از آن خارج نمیشوند و با دنیای بیرونی ارتباط برقرار نمیکنند. حوادث کوچکی که در این ساختمان اتفاق میافتد، چندان دردسرساز نیستند. اما کمکم نظام زندگی در ساختمان تغییر میکند و افراد به سه طبقهی پایین، متوسط و بالا تقسیم میشوند. هر دسته از این افراد تصور میکنند گروههای دیگر دشمن هستند و باید از بین بروند. خشونت و کشتار بیرحمانهای در ساختمان شروع میشود و در نهایت کسانی که تا دیروز دوست و همراه هم بودند، حالا همه چیز را از یاد بردهاند و به افرادی خشن و بیملاحظه تبدیل شدهاند. برج مدرن و پیشرفته تبدیل به غاری بدوی میشود و انسان، انسان بودن را از یاد میبرد.
برج، جایی است که نمایش بینظیری از مدرنیته و سرمایهداری را نشان میدهد. مردمی که تا دیروز با خوشی و در رفاهِ امکانات آن زندگی میکردند، امروز بیشتر شبیه به موشهایی شدهاند که در خرابههای این برج این طرف و آن طرف میخزند و در تاریکی زندگی میکنند. این داستان شاید تخیلی باشد، اما خیلی هم با خیال راحت آن را نخوانید. بالارد کتاب برج را اولین بار در سال 1976 منتشر کرد. این اولین واقعیت ترسناک کتاب است. هیچ بعید نیست که در حال حاضر ما در همان دورهای زندگی میکنیم که بالارد آن را با چنین وضعیت تاسفآور و تکاندهندهای در این کتاب توصیف میکند. پس با حواس جمع و هوشیار، متوجه تمام اتفاقات داستان باشید. ممکن است همین دور و برها برجی در حال فروپاشی باشد. همانطور که «علی اصغر بهرامی» مترجم این کتاب، در مقدمهی این اثر گفته است، خواندن داستانهای بالارد به معنای ورود به دنیای هراسها و کابوسهایی است که برای انسان پایان هزارهی دوم و آغاز هزارهی سوم چندان دور نیست و گاهی در عمل آنقدر نزدیک است که انسان به هراس میافتد.
داستان برج در واقع داستانی نمادین از زندگی انسان در پایان دوران و پس از آن است. انواع تکنولوژی و امکانات پیشرفته، انسان را از محیط اطرافش بینیاز کرده است. جایی میرسد که این موجود ایزوله و تنها، علیه خودش میشورد و جامعه را نابود میکند. همانطور که ساندی تلگراف میگوید، «هدف بالارد از نوشتن این کتاب این است که نشان دهد انسان نمیتواند مدت زیادی به نظم تن دهد. آن هم نظمی که بر شانههایش سنگینی میکند». نظمی که بالارد از آن صحبت میکند، چیزی نیست که بهطور طبیعی در جریان زندگی دنیا و انسان وجود دارد. این نظم درواقع برگ برندهی قدرتمندان برای ضعیف کردن و منزوی کردن انسان است. حکومت از این نظم مصنوعی و ساختگی سلاحی میسازد و آن را علیه خود افراد استفاده میکند. پس نه انقلاب و شورش مردمی در کار خواهد بود و نه براندازی سیستمهای سرمایهداری و کاپیتالیسم مدرن. خیلی ساده است. تا وقتی که افراد درگیر جنگ با خودشان هستند، کسی فرصت فکر کردن به سردمداران این آشوب را ندارد.
طرح جلد کتاب بخشی از پیام نویسنده را به مخاطب منتقل میکند: هر انسان، یک برج. آشفتگی و سرگردانی انسان معاصر، محدود به درگیریهای او با سایر افراد نمیشود. چنین موجودی درون خودش گرفتار شده است. به او یاد دادهاند که هر چیزی که میخواهد، درون او وجود دارد و کاری نیست که نتواند از پس آن برآید. انسان برای خودش کافی است. ماهیت اجتماعی و نیازمند انسان حالا تبدیل به مجموعهای از قدرتهای منزوی و پوشالی شده که دیر یا زود از هم میپاشد و برج فرو میریزد. همانطور که در این داستان میبینیم، افراد این برج در اوج بحران و درگیری هم حاضر نیستند با پلیس تماس بگیرند و از مراجع قانونی استفاده کنند. ساختارهای جامعه و نقش نهادهای مختلف، نمایشی کهنه و پوسیده است که آن هم موازی با اهداف قدرتمندان طراحی شده است.
لحن بالارد در تمام طول داستان سرد و بیتفاوت است. انگار میداند که دیگر کار از کار گذشته، فقط گوشهای نشسته، ناظر سبعیت و خوی وحشی انسان شده و هر چه میبیند برایمان تعریف میکند. او درک کامل و درستی از درونیات انسان دارد، آن هم انسانی که قرار است چندین دهه بعد از او ظهور کند. انگار این نویسنده جلوتر از زمان خودش زندگی میکرده و چیزهایی را میدیده یا احساس میکرده که حتی امروز هم کمتر کسی قادر به درک آنهاست.
این که در سرِ آشفته و بیقرار بالارد چه میگذشته که این همه کتاب و روایت عجیب از آن سرازیر شده، کسی نمیداند. تنها چیزی که مسلم است، این است که بالارد نابغهی خلق فضاهای دیستوپایی و پایان دورانهای خشن و بیرحم است. بالارد در توصیف فضاهای تکاندهنده و بیان واقعیتهای زشت جامعهی بشری از هیچ کس و هیچ چیز هراسی ندارد. بی محابا مینویسد و افشاگری میکند. او یکی از چهرههای شناخته شدهی ادبیات علمی-تخیلی و پسامدرنیستم است. کسی که کتاب «تصادف» را نوشت و دنیا را دچار بهت و ناباوری کرد. منتقدان و مخاطبان زیادی پس از خواندن این کتاب شوکه شدند و به فکر فرو رفتند. تاجایی که «دیوید کرانبرگ» در سال 1996 فیلمی جنجالی بر اساس همین کتاب ساخت. «امپراطوری خورشید»، «شبهای کوکایین» و «مرد ناممکن» از سایر آثار بزرگ این نویسنده هستند. این نویسندهی انگلیسی در سال 2009 و در سن 78 سالگی در لندن درگذشت.
«علی اصغر بهرامی» مترجم بزرگ ایرانی است که در ترجمهی این کتاب، پابهپای نویسنده پیش رفته و با وفاداری به متن و لحن خاص نویسنده، همان حال و هوا را به متن ترجمه هم منتقل کرده است. مقدمهای که بهرامی در ابتدای این کتاب نوشته، نشاندهندهی سطح بالای دانش این مترجم از کارهای بالارد است و به درک بهتر داستان هم کمک میکند. او تاکنون آثاری از «کورت وانگات»، «دوریس لسنگ» و «ادوارد سعید» ترجمه کرده است.
یکی از روزهای شنبه سه ماه قبل، کمی بعد از ساعت یازده صبح، دکتر لنگ داشت برای خود صبحانه درست میکرد که ناگهان از صدای انفجار، هراسان از جا پرید. صدا از بالکنِ پشت اتاق نشیمن میآمد. یک بطری شامپانی از یکی از طبقات فوقانی از ارتفاع بیست متری، اول روی سایبانِ یکی از پنجرهها افتاده بود، بعد از روی سایبان بلند شده بود و خورده بود کف سرامیک بالکن و مثل بُمب ترکیده بود. کفِ شراب و خردههای شیشه جابهجا روی قالی اتاق نشیمن نشسته بود. لنگ پابرهنه میان خرده شیشههای تیز و برّنده ایستاده بود و شرابِ کفآلود را نگاه میکرد که از شکاف موزائیکهای شکسته میجوشید. بالای سرش پارتیِ طبقه سی و یکم هنوز هم ادامه داشت. لنگ صدایِ گفتوگوی میهمانان را که عمدا بیش از حد بلند و پرجوش و خروش بود و غرّش ستیزهجویانهی ضبط صوت را میشنید. احتمالا دست یکی از میهمانهای سرخوش و شلوغ به بطری خورده بود و بطری از روی نرده بالکن افتاده بود پایین. البته گفتن ندارد که هیچ کدام از میهمانها کمترین اهمیتی به محل نهایی اصابت این موشک شیشهای نمی داد - این درست نکتهای بود که قبلا لنگ کشف کرده بود: ساکنان برجهای مسکونی تنها به ساکنان دو طبقه زیر پایشان اهمیت میدهند و دیگر هیچ.
لنگ روی بالکن رفت، پایش را گذاشت آن طرف حوضچهی کفهای سرد و جوشان، و سعی کرد آپارتمان محل پارتی را شناسایی کند. اگر موقع افتادن بطری شراب روی بالکن نشسته بود، احتمالا دچار طولانیترین خماری و بیحالی دنیا میشد. لنگ از روی نرده به پشت خم شد، جبهه ساختمان را با دقت نگاه کرد و به شمارش بالکنها پرداخت، و مثل همیشه از دیدن ابعاد یک مجموعه چهل طبقهای سرش به دَوار افتاد. چشمهایش را به موزائیکهای کف بالکن دوخت و به ستون در تکیه داد تا سرگیجهاش تمام شد. با دیدن حجم عظیم فضای میان ساختمانِ آنها و برج مسکونی مجاور که صدمتری با آن فاصله داشت، حس توازن او به هم میخورد.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۴۸ مگابایت |
تعداد صفحات | 284 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۹:۲۸:۰۰ |
نویسنده | جی جی بالارد |
مترجم |