کتاب «نبرد سایه و نور» جلد سوم از کتاب سوم مجموعهی سایههای جادو است. این اثر تحت عنوان انگلیسی « A Conjuring of Light» در سال 2017 و به قلم ویکتوریا شوآب منتشر شد. جلد سوم آخرین جلد از سری نبرد و سایه و نور است و پیروز این ماجرای پرهیجان را تعیین میکند. جلد سوم این اثر ادامهی دو جلد پیشین است که 10 بخش از کتاب را به خود اختصاص داده بود. بخشهای جلد سوم نبرد سایه و نور به ترتیب زیر است:
بخش یازدهم: مرگ در دریا
بخش دوازدهم: خیانت
بخش سیزدهم: جایگاه یک پادشاه
بخش چهاردهم: آنتاریها
بخش پانزدهم: آنوش
نام ویکتوریا شوآب با کتاب شرور گره خورده است بسیاری از مخاطبان آثار کودک و نوجوان شوآب را به واسطهی کتاب «شرور» میشناسند. ویکتوریا شوآب متولد در سال 1987 در آمریکا به دنیا آمد. او کار نویسندگی برای کودکان و نوجوانان را از سال 2011 آغاز کرد اما در سال 2013 با انتشار شرور و به دنبال آن مجموعهی تبهکاران شهرت زیادی به دست آورد و مورد توجه بسیاری از مخاطبین قرار گرفت.
آثار بسیار زیادی از ویکتوریا شوآب در ایران ترجمه شده است. از میان آنها میتوان کتابهای «انتقامجو»، «دخمهی مردگان» و «این آهنگ وحشی» اشاره کرد.
مجموعه کتاب نبرد سایه و نور توسط مریم رفیعی ترجمه شده و انتشارات بهنام آن را به بازار عرضه کرده است.
مجموعه کتاب «نبرد سایه و نور» پر از ماجراهای پرفراز و نشیب است و با اتفاقات غیرمنتظرهای که شخصیتهای آن رقم میزنند، مخاطب را میخکوب میکند. این اثر برای مخاطب کودک و نوجوان نوشته شده است. با این حال اگر از جادو و جدال نیک و شر لذت میبرید و دوست دارید ساعتی را در دل قصههای ماورایی بگذرانید این مجموعه کتاب کاملا برای شما مناسب است.
از قدیسهای بی نامی که بادها را آرام میکنند و به دریای بیقرار آرامش میبخشند...
لنوس در حین دعا کردن طلسم مادربزرگش را بین انگشتهایش میچرخاند.
خواهش میکنم از این کشتی محافظت کنید...
صدایی کشتی را به لرزه درآورد و بعد دشنامهایی پشت سر هم به گوش رسید. لنوس سرش را بلند کرد و لایلا را دید که در حالی که بخار از دستهایش برمیخاست از جا بلند شد...
... و کسانی که سوار بر آن سفر میکنند. در حالی که پیش میرویم. طلب آبهای مهربان و آسمان بی ابر میکنم...
ژاستا فریاد زد: «اگه کشتیمو بشکنین؛ همه تونو میکشم»
انگشتهای لنوس دور آویز محکمتر شد.
درحالی که به سمت خطر و تاریکی پیش میرویم.
الوکارد با گامهای عصبانی از پلهها بالا آمد و به پاگردی رسید که لنوس آنجا ایستاده و آرنجهایش را روی نردهها گذاشته بود. زیر لب زمزمه کرد: «آنتاری های لعنتی.» به جعبهای تکیه داد و فلاسک کوچکی را درآورد. «برای همینه که مشروب میخورم.»
لنوس به دعا کردن ادامه داد.
این را به عنوان خادمی فروتن، با ایمان به دنیای عظیم و همهی قدرتهایش میخواهم.
درجایش صاف ایستاد و آویز را زیر یقهی لباسش گذاشت.
الوکارد پرسید: «مزاحم شدم؟»
لنوس از جای سوختگی روی عرشه به ژاستا که از پشت سکان فریاد میکشید (کشتی ناگهان زیر نیروی جادویی که سه آنتاری به کار گرفته بودند، به یک طرف کج شد) و سرانجام به مردی که روی زمین نشسته بود و نوشیدنیاش را میخورد. نگاه کرد.
لنوس گفت:«نه واقعا» و کنار او نشست و پاهای درازش را زیر خود جمع کرد.
الوکارد فلاسک را به او تعارف کرد ولی لنوس دستش را رد کرد. هرگز علاقهای به نوشیدن نداشت. به نظرش به دردسر پس از آن نمیارزید. الوکارد جرعهای دیگر از فلاسک خورد و پرسید: «از کجا میدونی گوش می دن؟ این قدیسهایی که براشون دعا میکنی؟»
تاجایی که لنوس میدانست. ناخدا مرد مذهبیای نبود و این هیچ اشکالی نداشت. جادو رودخانهای بود که مسیرش را خودش میساخت، انتخاب میکرد که از وسط چه کسی بگذرد و چه کسی را دور بزند و وقتی کسی را دور میزده خب... این هم دلیل داشت. یک دلیلش این بود که آنها از ساحل، دید بهتری نسبت به آب داشتند. لنوس شانه بالا انداخت و دنبال کلمات مناسب گشت. «این در واقع... یه مکالمه نیست.»
الوکارد یک ابرویش را بالا برد و یاقوتش در روشنایی روز برق زد.«پس چیه؟»
ناخدا صدایی از گلویش درآورد که میتوانست نشانهی فهمیدنش باشد. یا شاید هم فقط سینهاش را صاف کرده بود.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 1.۲۴ مگابایت |
تعداد صفحات | 221 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۰۷:۲۲:۰۰ |
نویسنده | ویکتوریا شوآب |
مترجم |