موضوع بحث آثار نوشته شده در توسعه سیاسی، همواره گفتوگو برانگیز بوده است. از نظر شماری از پژوهشگران، توسعه سیاسی عبارت است از روشها و خطمشیهای سیاسی که رشد اقتصادی را در کشورهای درحال توسعه هموار میسازد. شمار دیگری از محققان، توسعه سیاسی را به مطالعه رژیمهای جدید، نقش گسترشیافته حکومتها، بالا بردن مشارکت سیاسی و توانایی رژیمها بر حفظ نظم در شرایط تحولات پرشتاب و همچنین رقابت بین دستههای سیاسی، طبقات و گروههای قومی بر سر قدرت و نیز رقابت در منزلت اجتماعی و ثروت، تعریف میکنند. از نظر عدهای دیگر، توسعه سیاسی، چگونگی روی دادن انقلابها، به ویژه شرایط جایگزینی نظامهای سرمایهداری با سوسیالیستی است. دانشمندان علوم سیاسی و جامعهشناسانی که به مطالعه سیاست و حکومت در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین پرداختهاند، همواره نهادههای مختلفی را به تعریف در آوردهاند (نوسازی، توسعه، نظم سیاسی، همگرایی، مشروعیت) و دست به ابداع مفاهیم جدیدی زدهاند (نهادی شدن سیاسی، بسیج اجتماعی، فرهنگ سیاسی، وابستگی) و درباره این که چه روششناسیهایی مناسبند، به بحث پرداختهاند، گاهی انگیزه آنها در این کار، کنجکاوی ذهنی و زمانی آرمانگرایی بوده و برخی اوقات نیز دولت و دیگر مؤسسات، آنها را در تعیین خطمشی درگیر ساختهاند. در این میان اندیشههای آنان علاوه بر رویدادهای کشورهای درحال توسعه، از مناقشات سیاسی و ایدئولوژیکی ایالات متحده و دنیای غرب نیز تأثیر پذیرفته است.
کانون توجه مقالات در کتاب حاضر، این مسئله است که آیا تئوریها و مفاهیم گوناگونی که دانشپژوهان مطرح کردهاند برای درک تحولات بیشماری که طی دو دهۀ گذشته در کشورهای درحال توسعه رخ داده، مفید بوده است یا خیر؟ در این زمینه، سه گرایش مهم بررسی شده است.
در مقالات بخش اول، موضوع رابطه بین تئوری و واقعیت در مطالعۀ تحول سیاسی در جهان سوم مورد توجه است. مقالات بخش دوم، روابط درحال دگرگونی بین جامعه و توسعه را با تکیه بر انواع تحولاتی که رخ داده است و نیز عوامل و پیامدهای سیاسی آنها، بررسی میکند. مقالات بخش سوم به مطالعه نقش دگرگونشونده دولت در جهان سوم و این که چه عواملی موجب قوت و ضعف، استقلال و تأثیر آن بر توسعه اقتصادی و تحول اجتماعی میشوند، اختصاص دارد. آخرین مقاله این کتاب که در مقام نتیجهگیری، به قلم «گابریل آلموند» نگاشته شده است، ما را به برخی بحثهای اساسی که در میان اندیشهگران و درباره ارتباط بین تئوری و واقعیت وجود دارد، باز میگرداند.
نخستین مقالۀ بخش اول، به قلم ساموئل پی. هانتینگتون، نگاهی کلی به موضوعات اساسی در مطالعه توسعه سیاسی در بیست سال گذشته و نکات بحثانگیز آن دارد؛ هانتینگتون در این مقاله در کنار ردیابی تحول افکار پژوهشگران از دهۀ ۱۹۵۰ تا دهۀ ۱۹۸۰، به بررسی نظریههای تأکیدکننده بر سازواری اهداف توسعه با یکدیگر تا نظریههای جدیدی که اشاره به تعارض اهداف و احتمال سازش آنها دارند، میپردازد. وی این سؤال را مطرح میسازد که: چرا برخی کشورها در دستیابی بر بسیاری از اهداف توسعۀ به ظاهر متعارض، موفق بودهاند، درحالی که برخی دیگر با شکست روبهرو شدهاند. او خود توجیه این امر را در ارتباط بین فرهنگها و توسعه میجوید که بدین نکته بار دیگر خواهیم پرداخت.