جفری چاسر هنوز هم به طور خفنی معروف است و پس از گذشت بیش از ۶۰۰ سال از مرگش، هنوز هم او را پدر شعر انگلیسی میدانند. با اینکه در این ۶۰۰ سال جهان تغییرات زیادی را به خود دیده ـ آنقدر زیاد که اگر چاسر همین حالا زنده میشد، احتمالاً باید کلی زور میزد تا باورش شود که اینجا همان سیارهای است که زمانی در آن زندگی میکرده ـ ولی مردم همچنان نوشتههای او را میخوانند؛ نوشتههایی که باید گفت برخی از آنها نسبتاً بیادبانهاند.
ما درباره نویسندگان معروفی که اسمشان در این کتاب خواهد آمد خیلی چیزها میدانیم. ولی جفری در قرون میانه زندگی میکرد و این زمان آنقدر دور است که ما از تمام ریزهکاریهای زندگیاش خبر نداریم. مثلاً حتی از تاریخ تولد او چیزی نمیدانیم...
جفری در لندن و از پدر و مادری پولدار و شناخته شده به دنیا آمد. اما هیچکس از تاریخ دقیق تولد او اطلاعی ندارد و اگر کسی به فکر راه انداختن یک جشن تولد برای او باشد، این خبر حسابی حالش را میگیرد. ما حتی از سال تولدش هم خبر نداریم، بهترین کاری که از دستمان برمیآید این است که بگوییم او در زمانی بین سال ۱۳۴۰ و ۱۳۴۳ میلادی متولد شده است. اگر میتوانستیم چند کلمهای هم درباره برادر و خواهرهای جفری بنویسیم خیلی خوب میشد... ولی با تأسف تمام باید بگوییم که چنین کاری از دستمان ساخته نیست.
آنقدر میدانیم که پدر جفری یک بازرگان بود و خانوادهاش در خانه بزرگی در یکی از مناطق لندن به اسم وینتری زندگی میکردند.
پدر جفری در سال ۱۳۴۷ برای انجام کاری به ساوت هامپتون فرا خوانده شد و خانوادهاش را هم با خودش برد. در مدتی که آنها از لندن دور بودند، یکی از جلوههای کمابیش عذابآور و ناخوشایند زندگی درقرون میانه سراسر کشور را در خود گرفت: طاعون یا آنطور که مردم آن روزگار میگفتند مرگ سیاه. وقتی کسی طاعون میگرفت لکههای سیاهی روی پوستش ظاهر میشد. به این خاطر به آن مرگ سیاه میگفتند که... خب احتمالاً خودتان حدس میزنید چرا.
در دوران شیوع طاعون، احتمالاً بدترین جایی که امکان داشت در آن حضور داشته باشید لندن بود، چون شهری بسیار پرجمعیت و کثیف بود و بیماری با سرعت در آن گسترش مییافت. گذشته از این لندن پر بود از موشهایی که کنههای روی بدنشان با گزیدن مردم، بیماری را به آنها انتقال میدادند. هر چند که مردم آن زمان این را نمیدانستند و ترجیح میدادند گناه مرگ سیاه را به گردن چیزهایی مثل گربهها، "هوای ناجور" و آدمهای شروری که منابع آب را آلوده میکردند بیندازند. "دوا و درمانها"ی افراد طاعونزده نیز شامل شکافتن بدن قربانیان برای خارج شدن "خون بد" از بدنشان، نوشیدن ملاس چغندر و بستن جوجه زنده روی زخمهای ناشی از سرطان بود. همانطور که میتوانید تجسم کنید، این دوا و درمانها نتیجه مثبت زیادی به دنبال نداشتند.