0
امکان مطالعه در اپلیکیشن فیدیبو
دانلود
کتاب  قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟ نشر گروه انتشاراتی ققنوس

کتاب قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟ نشر گروه انتشاراتی ققنوس

کتاب متنی
درباره قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟
بابا با عجله می‌رود توی اتاق و لباس سفید اورژانس را عوض می‌کند و می‌گوید: «فقط چهار ساعت مرخصی ساعتی گرفته‌م، بعدش باید برگردم سر کار.» با پیراهن مردانه سرمه‌ای بر تنش از اتاق خارج می‌شود. مامان با گل‌های در دستش و تی‌شرتی که روی آن نوشته شده «I Love New York» می‌ایستد دم در. آماده رفتنیم که بابا برمی‌گردد توی اتاق تا به خودش اودکلن بزند. می‌دانم که امروز باید حواسم به مامان باشد. به‌شوخی می‌گویم: «به‌به مام هالیما، می‌بینم که عاشق نیویورک هم هستی.» خنده‌کنان می‌گوید: «قد خرس شده‌ای، ولی اسم من رو درست نمی‌تونی تلفظ کنی. حلیمه. مامان حلیمه.» مامان، به عربی، رو به بابا می‌گوید: «تعال.» که به زبان عربی یعنی بیا. هر سه با هم سوار مترویی می‌شویم که به سمت وال‌استریت می‌رود. در تمام مسیر، مام ساکت است و به گل‌ها خیره شده. برای مام از آن سال و آن خاطره اندوه بیشتری باقی مانده. من فقط تصویری محو از چهره آرش یادم می‌آید. آن روزهایی که به مهدکودک بیمارستان می‌رفتیم و من تمام هفته منتظر آن دو روزی بودم که همراه بابا به اتاق بازی بروم. با آرش بلندبلند فارسی حرف می‌زدیم و همه بچه‌ها به زبان مشترک و رمزی ما حسودی‌شان می‌شد. ما کیف می‌کردیم و در عالم بچگی با زبان رازآلودمان احساس قدرت می‌کردیم. یادم می‌آید که من همیشه خرما می‌بردم و از بین بچه‌ها فقط به آرش می‌دادم، او هم مثل نقل و نبات زیتون می‌آورد و یواشکی به من می‌داد. یک روز در هفته از ماشین پدر آرش استفاده می‌کردیم و یک روز هم از ماشین بابا. پدرهایمان با هم دوست صمیمی بودند، شاید چون اسم هر دویشان محسن بود. اما صمیمی‌تر از من و آرش نبودند، چون آن‌ها مجبور بودند با هم انگلیسی حرف بزنند و تازه خیلی وقت‌ها از من و آرش کمک می‌گرفتند. یادم هست روزهایی که خانواده آرش میهمانمان بودند مامان با چه ذوقی از شب قبل برنج اعلای باسماتی هندی را خیس می‌کرد. قلیه‌ماهی درست می‌کرد و زیتون می‌خرید. ماهی شکم‌پر به شیوه گیلانی‌ها می‌پخت و حلوا درست می‌کرد. بعضی وقت‌ها کلمه‌بازی می‌کردند؛ مثلاً مامان می‌گفت که به جنوبی به فلان میوه می‌گویند «بکرایی» و با شوق منتظر می‌ماند که ببیند به شمالی چه می‌شود. آن‌ها می‌گفتند «یافا» و سه‌تایی با هم می‌خندیدند. مامان از داشتن دوستانی ایرانی که می‌توانست با آن‌ها فارسی حرف بزند خیلی خوشحال بود. هفته‌های آخر، آرش مهدکودک نمی‌آمد. پدر آرش درگیر کارهای انتقالی از بیمارستان بود و مادرش در یکی از شرکت‌های بیمه نیویورک کار پیدا کرده بود. یک روز با بابا تنهایی در حال بازگشت به خانه بودیم که برایم از آن طرف دنیا گفت. از مرزها گفت. از روزگار کودکی و جنگ گفت. متعجب گفت: «کی فکر می‌کرد یه روزی یه ایرانی بشه صمیمی‌ترین و بهترین دوست من؟! کی می‌فهمه که تو غربت، داشتن یه دوست ایرانی چه غنیمتیه؟!» می‌گفت در روزگار بچگی‌اش، بازی‌هایشان همه‌اش کشتن ایرانی‌ها بوده. دو دسته می‌شده‌اند و هیچ‌کس دلش نمی‌خواسته ایرانی باشد. چون باید کشته می‌شده. چون جنگ بوده و بچه‌ها نمی‌خواسته‌اند عراقی‌ها بازنده باشند. تعریف می‌کرد که بابای آرش هم برایش گفته که با سنگ و آبپاش همین بازی را در کوچه‌هایشان می‌کردند و با شعار «عراقی‌ها را بکشید و جنگ را تمام کنید» می‌افتادند به جان هم. من نمی‌فهمیدم بابا از چه حرف می‌زند. جنگ و کشتن و بازی‌های بچگانه‌ای شبیه لگو و اسپایدرمن را می‌گفت؟ اصلاً اگر بابا این‌همه از ایرانی‌ها بدش می‌آمده و می‌خواسته آن‌ها را بکشد چرا زن ایرانی گرفته؟ تصمیم گرفته بودم دفعه بعد که آرش را می‌بینم پیشنهاد بازی ایرانی عراقی را به او بدهم و ببینم کداممان وینر خواهد بود و کداممان لوزر، اما دفعه بعدی در کار نبود.

شناسنامه

فرمت محتوا
epub
حجم
908.۶۹ کیلوبایت
تعداد صفحات
150 صفحه
زمان تقریبی مطالعه
۰۵:۰۰:۰۰
نویسنده راضیه مهدی زاده
ناشرگروه انتشاراتی ققنوس
زبان
فارسی
تاریخ انتشار
۱۳۹۷/۱۲/۲۱
قیمت ارزی
4 دلار
مطالعه و دانلود فایل
فقط در فیدیبو
epub
۹۰۸.۶۹ کیلوبایت
۱۵۰ صفحه

نقد و امتیاز من

بقیه را از نظرت باخبر کن:
دیگران نقد کردند
4
از 5
براساس رأی 23 مخاطب
5
47 ٪
4
26 ٪
3
13 ٪
2
0 ٪
1
13 ٪
16 نفر این اثر را نقد کرده‌اند.
5

همین الان تمام کردم و در اپ های کتابخوانی نوشتم برای کتاب. یکی از کتاب هایی که اسمش کنجکاوم کرد همین کتاب بود. اسم زیرکانه ای که نمی شد راحت از کنارش رد شوم و جالب اینکه خود داستان " قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک" را که خواندم دلیل انتخاب اسم و زیرکی پشتش را فهمیدم. در کل برای من مهاجر، کتاب دوست داشتنی و قابل فهمی بود. کتابی که از نبودن ها و تصمیم ها و دو طرف ماجرا بنوشته بود. قصه های دورکه خیلی هم دور نیستند. داستان های -کافه های بی قرار قاره های دور- را خیلی دوست داشتم. مخصوصا آنجایی که خیلی یوهویی وسط یک داستان در زمان حال، سقراط و ارسطو وارد می شوند خیلی تیرهوشانه بود. داستان -چشم های مامی- را دوست داشتم که برامده از یک تناقض بود. وضعیت مادر و دختر در آمریکا که مادر هنوز بعد از سال ها زندگی در آمریکا حجاب دارد و نمازش را رو به قبله ی خانه شان که از بخت بد مماس با وال استریت هم شده است می خواند و وضعیت دختر که کاملا خودباخته است و اسمش را از راضیه به رز تغییر داده و وید می کشید و آهنگ های رپ می خواند و.... داستان دیگری که دوست داشتم- رودخانه ی هادسون و ماهی های نورانی اش- که سه راوی داشت و از پس راوی های مختلف خیلی خوب برآمده بود نویسنده. از این راوی ها یکی شان مرده است و سوار بر هواپیما بعد از ده سال به وطنش سفر می کند. داستان قطار لرزان هم خیلی تیزهوشانه بود. یه شدت ضدجنگ و به شدت داستانی. ماجرای دکتر سوریه ای در آمریکا و دختر ایرانی و سرباز آمریکایی بی خانمان شده ای که از جنگ عراق برگشته است. در کل مجموعه داستان خوبی بود که توصیه می کنم برای خواندن. هر کدام از داستان ها چیزهای جالبی در خودشان داشتند که از خواندن شان کیف کردم. نکته های جزیی که شاید بارها به آن ها فکر کرده ایم اما هیچ وقت نتوانسته ایم به درستی بیان شان کنیم. قسمتی از داستان – قمو بیشتر دوست داری یا نیویورک- هم همینجا می نویسم. -پیش خودم فکر می کردم، اصلا کی گفته اینجا آمریکا ست؟ کمی بالاتر از خانه ی ما که هندوستان است و بوی تند ادویه است و شلوغی های مخصوص بمبئی. آن طرف، مکزیک است و نان بوریتو و تورتیلا و سالسا.کمی آن طرف تر، مرز آرژانتین و اسپانیاست. پایین تر،عرب ها می نشینند و "ح" های غلیظی که توی خیابان شنیده می شود به همراه گوشت و مرغ حلال و نان حلال. بعد هم که به فرانسه و ایتالیا می رسیم و پیتزا و پاستا و انواع شکلات های اصیل و بستنی های کش دار. اصلا آمریکایی ها این جا غریب اند و در اقلیت.-

4

به نسبت کتاب خوبی بود (البته اگه بعضیا نپرسن به نسبت چی). به دوستانی که هوای مهاجرت توی سرشونه که از قضا الان هم خیلی بیشتر شده تعدادشون توصیه میشه. چون میشه حال و هوای افراد رو بعد از چند وقت مهاجر بودن درک کرد و خودشون رو تو این شرایط تصور کنن. ولی خوب توی این کتاب به نظر من بیشتر به قسمتای منفی مهاجر بودن توجه شده. البته به قول نویسنده توی داستان اخر "یکی میخواد اینجا باشه. یکی میخواد اونجا باشه. هرجا نباشی همونجا خوبه انگار!"

4

کتاب محتوای خوبی داره و داستان ها جذاب هستن به طوری که دوست داری تا انتهای داستان پیش بری حس دلتنگی و فضای تعلیق به شکل زیبایی در داستان ها وجود داره که میتونه از تجربیات نویسنده برگرفته شده باشه. زوایای پنهان و کمتر مورد توجه رو برای کسایی که قصد مهاجرت دارن به خوبی نمایش میده

4

توی نمونه کتاب سه چهر تا از داستان ها رو خوندم. روان و جذاب بودن. دوست دارم کل کتاب رو بخونم. به نظر کتاب به این خوبی رو اسمش حیف کرده هرچند خواننده رو جذب میکنه اما جمله محاوره در اسم کتاب چندان جالب نیست

4

در کل خوب یود و داستانها خوب روایت شده بودن ولی خب بیشتر نوع دیدگاه نویسنده به موضوع مهاجرت بود و بر اساس همون دیدگاه فقط نکات منفی رو جلوه داده بود

3
تلخ ☕️

بنظر من خیلی یک سویه و تلخ و غم انگیز بود، شاید هم واقعا مهاجرت و شرح حال و زندگی مهاجران همین قدر تلخ و غم انگیز باشه!

5

کتاب بسیار قشنگ با نسخ روانی بود. کسی که مهاجر باشه تک تک کلمات و جمله های کتاب رو‌ با گوشت و پوست درک میکنه

4

معلومه که قم ما میریم قم دعا میکنیم بریم نیویورک 😂😂

3

خیلی منفی به مهاجرت نگاه نکرده بود؟؟؟

5

خب این چه سوالیه معلومه قم این سواله میپرسی اخه

نمایش 6 نقد دیگر
3.9
(24)
25,000
تومان
%30
تخفیف با کد «HIFIDIBO» در اولین خریدتان از فیدیبو

گذاشتن این عنوان در...

قفسه‌های من
نشان‌شده‌ها
مطالعه‌شده‌ها
قم رو بیشتر دوست داری یا نیویورک؟
راضیه مهدی زاده
گروه انتشاراتی ققنوس
3.9
(24)
25,000
تومان

از همین نویسنده مطالعه کنید

همه