
کتاب مدلهای فرهنگی
پیدایش، روشها و آزمونها
نسخه الکترونیک کتاب مدلهای فرهنگی به همراه هزاران کتاب دیگر از طریق اپلیکیشن رایگان فیدیبو در دسترس است. همین حالا دانلود کنید
درباره کتاب مدلهای فرهنگی
در سال ۲۰۰۰، استراوس دو مبحث مطرح در روانشناسی و انسانشناسی را دربارۀ دو مسیر جداگانه در رشد انسان، بهطور خلاصه بیان کرد: فردگرایی(ف) و جمعگرایی(ج). او برای رسیدن به دو تمایز آشکار میان این دو مسیر از چهار ویژگی بهکارگرفتهشده توسط تریاندیس(۱۹۹۵) استفاده کرد: الف) تعریف همبسته از «خود» (جمعگرایی) در مقابلِ تعریف مستقل از خود (فردگرایی)؛ ب) الویت دادن به اهداف گروهی (جمعگرایی) نسبت به الویتدهی به اهداف شخصی (فردگرایی)؛ ج) تأکید بر هنجارها و وظایف (جمعگرایی) در مقابلِ نیازها و حقوق شخصی (فردگرایی)؛ و د) تأکید بر ایجاد روابط میانفردی (جمعگرایی) در مقابلِ ایجاد چنین روابطی تنها در صورت وجود نفع شخصی در آنها (استراوس، ۲۰۰۰: ۸۶). مسیر یا ویژگیهای فردگرایانه معمولاً بهعنوان جنبۀ بنیادینی از فرهنگ آمریکایی تلقی میشود؛ که این مسئله در ستیز شدید با بسیاری از فرهنگهای دنیا قرار دارد؛ فرهنگهایی که ویژگیهای جمعگرایانۀ آنها اغلب مشتاقانه کشف، توصیف و پُررنگ میشوند؛ برای مثال، فرهنگهای بومیان آمریکا، فرهنگهای آسیایی، فرهنگهای آفریقایی و دیگران. استراوس، همصدا با سایر انسانشناسان خاطرنشان میکند که دلیل پذیرش ضمنی این جنبه از فرهنگ آمریکایی را باید بهدقت بررسی کرد. سپس او گزارش دو پروژۀ تحقیقاتی را ارائه میکند؛ که یکی را در سال ۱۹۸۵ دربارۀ فردگرایی اقتصادی و دیگری را در سال ۱۹۹۰ دربارۀ اعتبار طبقاتی انجام داده بود. در هر دوی این تحقیقات، دادهها حاصل مصاحبههای نیمهساختیافته و تکراری بودند که شامل شش مرحله مصاحبه از ده اطلاعرسان مشابه بودند. درنهایت، او با بررسی مدلهای علّی -یا آنچه ما آنها را مدلهای فرهنگی مینامیم- که برای تعیین علیت به کار گرفته میشدند، این دادهها را تحلیل کرد. استراوس توانست هفت مدل علّی را شناسایی کند؛ دو مدل از طریق ویژگی درونی یا فردگرایی، دو مدل از طریق ویژگی بیرونی یا جمعگرایی و سه مدل دیگر از طریق ویژگی ترکیبی یا غیرقابل- طبقهبندی مشخص میشدند. دو مدل اول مربوط به «تلاش و انتخابهای فردی» هستند؛ یعنی این باور متداول که شما میتوانید به هر آنچه تصور میکنید دست یابید؛ و اینکه «طبیعت ثابت انسان»، علیت را به بیولوژی یا بهطور سادهانگارانهای به ویژگیهای درونی منتسب میکند. دو مدل دوم «نیروهای اجتماعی» هستند؛ یعنی پیشداوریها و/یا نهادهای نابرابرنگر؛ و همینطور «شانس، یعنی رویدادهای تصادفی که گمان میشود ارزشی علّی در زندگی فرد دارند». سه مدل دیگر، «حالتهای فیزیولوژیکی غیرارادی» و «تربیت خلقوخو» را تعیین میکنند و «خلقوخو با شرایط اجتماعی در تعامل است». فراوانی کلی همۀ این مدلها در دادهها، به غلبۀ (نیمی از مدلهای بهدستآمده) مدلهای مربوط به ویژگیهای درونی اشاره دارد؛ از اینرو، نشاندهندۀ آن است که موضع فردگرایی دارای اولویت است (استراوس، ۲۰۰۰: ۱۰۲). البته، این واقعیت نباید واقعیتهای دیگر را از نظر دور نگه دارد؛ یعنی استفاده از مدلهای بیرونی یا جمعگرایانه و/یا مدلهای ترکیبی. اغلب مدلهایی که دارای ماهیت متفاوتی هستند، بهصورت متوالی به کار گرفته میشوند. در این موارد نیز مدلهای فردگرایانه بیش و پیش از سایر مدلها استفاده میشوند؛ بنابراین این مدلها برجستگی بیشتری دارند؛ و فرض بر آن است که حضور اولیۀ یک مدل در یک توالی بر برجستگی آن مدل دلالت دارد. به این ترتیب، نتایج استراوس با نتایج سایر محققانی که بر ماهیت فردگرا بودن فرهنگ آمریکایی تأکید میکنند یا بهطور ضمنی آن را باور دارند، در یک راستا قرار میگیرد. اما ما چگونه میتوانیم حضور توأمان ویژگیهای بیرونی یا مدلهای جمعگرا را تبیین کنیم؟
نظرات کاربران درباره کتاب مدلهای فرهنگی