نام کتاب، ماجرای داستان را از همان ابتدا فاش میکند. «تمام چیزهایی که نمیگوییم» کتابی است پر از رمز و راز، یک داستان خوشساخت با پیچوخمهای غافلگیر کننده. «کری لاندیزل» توانسته به خوبی در بستر داستانی عاشقانه، عمیقترین لایههای درونی احساسات انسانی را بکاود و داستانی پرکشش و اسرارآمیز خلق کند. تمام چیزهایی که نمیگوییم جلد اول از سهگانهی «تمام چیزها» است. جلد دوم این مجموعه هم در ایران به نام «تمام چیزهایی که باقی گذاشتیم» منتشر شده است.
«ایمی» و «جیمز» از زمانی که فقط هشت سال داشتند، با هم دوست بودند. حالا که به سن نوجوانی رسیدهاند، رابطهای فراتر از دوستی دارند. تا زمانی که در جوانی تصمیم میگیرند با هم ازدواج کنند. چند ماه پیش از مراسم ازدواج، جیمز برای سفری کاری به مکزیک میرود. او هرگز از این سفر برنمیگردد و ایمی به جای حضور در مراسم ازدواجش، برای خاکسپاری جنازهی جیمز به کلیسا میرود. ایمی از این حادثهی ناگهانی گنگ و سردرگم است. اما پس از مدتی نشانههایی از جیمز پیدا میکند. واقعیت و خیال در هم آمیخته و این ایمی است که باید تک و تنها راز مرگ جیمز را پیدا کند.
«روز عروسی نامزدم جیمز، در تابوت به کلیسا آمد». و داستان از همین جا شروع میشود، شروعی دردناک و تکاندهنده. لاندیزل از این که از همان اول مخاطبش را گیج کند ابایی ندارد. او عمدا فضایی ملتهب و مرموز ایجاد میکند تا بتواند تا پایانِ داستان، خواننده را با خودش به این طرف و آن طرف بکشاند. پایانبندی کتاب یکی از شاهکارهای ادبیات مدرن دنیاست. نویسنده که تمام طول داستان خوانندگانش را با زیرکی بازی داده، در چند صفحهی آخر داستان، باز هم هنرنمایی میکند. اینجاست که حتی اگر کتاب را ببندید و کنار بگذارید، احتمالا تا مدتی نمیتوانید از فکر آن بیرون بیایید.
شخصیتهای زیادی در این کتاب هستند که مدام در گذشته و حال در گذرند. شخصیتپردازی این کتاب قوی و جاندار است. آدمهای زیادی در این داستان وجود دارند که نویسنده توانسته با هنر داستاننویسی خود به هر یک از این شخصیتها، هویتی خاص و مجزا بدهد. ایمی آنقدر از فاجعهای که برایش رخ داده، گیج و هراسان است، که حتی مرز بین واقعیت و خیال را هم به درستی تشخصی نمیدهد. لاندیزل با زیرکی تمام، کاری کرده که در هر صفحه از کتاب انگشت اتهام به سمت یکی از آدمهای داستان گرفته شود. با این حال تا پایان داستان واقعا نمیتوان حقیقت ماجرا را حدس زد. داستان این کتاب پر است از رمزوراز و سوالهای ریز و درشتی که یک لحظه هم مخاطب را رها نمیکند. نویسنده خیلی خوب توانسته فضایی ملتهب و پراضطراب را به مخاطبانش منتقل کند. رد پای جادو و رئالیسم جادویی هم در این داستان به خوبی دیده میشود. پیشگوی مرموزی که انگار همه جا پابهپای شخصیتها پیش میرود، بدون این که دیده یا شنیده شود. انواع صداها، تصاویر، عکس و یادداشت، همه نشانههایی است که انگار از دنیایی دیگر سعی دارد واقعیتی هولناک را به ایمی نشان دهد. اینجاست که ایمی باید برای پیمودن طریق حقیقت آمادگی رویارویی با هر خطر و تهدیدی را داشته باشد.
داستان در دو بخش اتفاق میافتد، بخش اول در یکی از شهرهای کالیفرنیا در آمریکا رخ میدهد. جایی که ایمی مدام در حال مرور خاطراتش با جیمز است. آدمهای آشنا، خانههای آشنا، احساسات آشنا، همه در همین جا به ایمی احساس امنیت و تعلق خاطر میدهد. در بخش دوم داستان را در ساحل امرالد در مکزیک دنبال میکنیم. جایی که حالا ایمی به حس شهود و ادراک خود باور پیدا کرده و برای پیدا کردن جیمز به مکزیک میرود. اینجا جایی است که غریبهها آشنا و آشناها غریبه هستند. در سواحل مکزیک آدمها نقاب خود را برمیدارند و رازهایی هولناک را فاش میکنند. ایمی در مکزیک ویران میشود و باز در کالیفرنیا خود را از نو میسازد، به رستوران مورد علاقهاش سروسامان میدهد و دوباره به زندگی برمیگردد.
کری لاندیزل یکی از زنان قدرتمند در دنیای داستاننویسی غرب است. این نویسندهی آمریکایی یکی از محبوبترین و پرفروشترین قلمهای آمازون و وال استریت را دارد. کری به نوشتن داستانهایی غیرقابل انکار با توطئههایی پیچیده شهرت دارد. او مهارت عجیبی در خلق فضایی معمایی در بستری بسیار واقعی و ملموس دارد. احساسات و وصفحالهای کری علت دیگر شهرت آثار اوست. او طوری حال و هوای شخصیتها را وصف میکند که همه چیز مثل یک فیلم سریع و کوبنده در جلوی چشمان خواننده زنده میشود. آثار کری لاندیزل تا امروز به بیش از 26 زبان ترجمه شده است.
کیف دستی و کلیدهایم را برداشتم.
وسط ابروهای بابا به بالا جهید. «کجا میروی؟»
«بیرون، خانه». سرم را تکان دادم. «هر جا». درونم آشفته بود. نمیتوانستم درست فکر کنم. بار سنگینی روی سینهام فشار میآورد و نفس کشیدن را برایم سخت میکرد. دیوارها داشتند برایم تنگ میشدند. از آشپزخانه بیرون زدم.
مامان دنبالم تا پارکینگ آمد. آن قدر با کلیدهایم کلنجار رفتم تا از دستم افتاد روی زمین. چانهام هم افتاد روی سینهام. نفس بریده بریدهای کشیدم و آن را بیرون دادم. شانههایم لرزید. هق هقی که تلاش میکرد رها شود، سینهام را سفت کرده بود.
دست مادرم به پشتم حلقه شد و مرا در آغوش کشید. سرم را در انحنای گردنش گذاشتم و گریه کردم. به پشتش چنگ زدم و آن قدر گریستم تا بالاخره آرام شدم. مامان خودش و مرا به جلو و عقب تاب میداد و سرم را نوازش میکرد و با لحنی آرامشبخش به من میگفت که خودم را سبک کنم. خودم را رها کنم.
«نمیدانم چطوری».
مامان گفت: « راهش را پیدا میکنی».
«نمیدانم چه کار کنم».
«بالاخره راه حلی برایش پیدا میکنی».
«تنهای تنها هستم».
مامان خودش را از من جدا کرد و صورتم را در دستانش گرفت و با شستهایش اشکهایم را پاک کرد. «تنها نیستی. ما کنارت هستیم، عسلم. به ما زنگ بزن. کمکت میکنیم. چه برای یک کار جدید احتیاج به معرف داشته باشی چه به یک شانه احتیاج داشته باشی برای گریه کردن».
با این که ممنونش بودم، چیزهایی که گفت حرفهایی نبود که می خواستم بشنوم. هنوز وقت این حرفها نبود.
فرمت محتوا | epub |
حجم | 2.۲۲ مگابایت |
تعداد صفحات | 383 صفحه |
زمان تقریبی مطالعه | ۱۲:۴۶:۰۰ |
نویسنده | کری لانزدیل |
مترجم |