در مطالعه تاریخ روابط بینالملل هرچه به زمان حال نزدیک میشویم بر قوت حقوق بینالملل افزوده میشود و روابط میان دولتها تابعی از اصول و قواعد مختلف میشود. در دوره دوم شاهد تحولات مهمی هم چون انعقاد قرارداد "وستفالیا" در ۱۶۴۸م، صلح " اوترخت" در ۱۷۱۳، استقلال ایالات متحده امریکا در ۱۷۷۶، انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹، تشکیل کنگره وین در ۱۸۱۵ و آغاز جنگ جهانی اول در ۱۹۱۴ میباشیم. همه این حوادث بوجودآورنده کنش و واکنشهای طولانی و پر افت و خیزی در تاریخ میباشد که نتیجه آن با وجود تلخیهای بسیار و نقض حقوق انسانها هم چون جنگها به خصوص جنگ جهانی اول منجر به گسترش و تحکیم حقوق بینالملل گردید.
قرارداد صلح وستفالیا در ۱۶۴۸م. به جنگهای سی ساله اروپا که به دلیل مذهب مختلف میان ملل کاتولیک و پروتستان شروع شده بود خاتمه داد و منجر به پیدایش واحدهای نو و امروزی ملت – دولتها شد به همین جهت «اکثر نویسندگان حقوقی آن را مبدا تاریخ پیدایش حقوق بینالملل» میدانند.
به خصوص آن که بی رحمیهای فراوان ارتکاب یافته در جنگ مورد توجه اندیشمندان حقوقی قرار گرفت چنان چه"هوگو گروسیوس" دانشمند هلندی- پدر حقوق بینالملل- در اثر خود به نام "در حقوق جنگ و صلح" از بی قانونی و توحش بکار رفته به شدت انتقاد نمود و طرحی در راستای تحقق حقوق بینالملل ارایه داد.
در نهایت نیز جوامع مذهبی نه از روی آشتی پذیری و همزیستی مسالمت آمیز بلکه به دلیل خستگی و فرتوت شدن حاصل از جنگ، تن به آتش بس و مذاکره دادند اما از آن جا که دو طرف به خصوص نمایندگان پاپ و دولتهای کاتولیک یکدیگر را مستحق مرگ میدانستند حاضر به قرار گرفتن در کنار هم نشدند و در دو شهر جداگانه قراردادها را امضا نمودند. نتیجه جنگ مذکور «شکست مذهب و پیروزی سیاست بود». یکی از نتایج قرارداد وستفالیا، استقلال و برابری دولتها بود. زیرا تا قبل از آن جایگاه دولتها بر اساس تعلق آنها به مذهب تعیین میشد اما پس از آن به دلیل عدم تبعیت از اصول مذهبی، نظمی تازه در حقوق بینالملل بنیان گذاشته شد و آن برابری دولتها با یکدیگر بود.
استقلال ایالات متحده امریکا در ۱۷۷۶م. از انگلستان با پشتیبانی و کمک نظامی فرانسه منجر به گسترش حقوق بینالملل اروپایی به قسمتی از قاره امریکا گردید. این واقعه همتراز قرارداد بین "فرانسوای اول" و "سلطان سلیمان" پس از خاتمه جنگهای صلیبی حرکت به سوی جهانی شدن حقوق بینالملل بود.