«اسکندر مقدونی» نام کتابی اثر «مایکل برگن» است. او در این کتاب با زبانی ساده، زندگی اسکندر را از ابتدا تا پس از مرگ این فرمانده بیان میکند. مخاطب اصلی این کتاب، نوجوانان هستند، با این حال مطالبی در این کتاب آمده که شاید شنیدناش برای بزرگسالان هم جالب و آموزنده باشد. این کتاب را «شیوا مقانلو» ترجمه کرده و انتشارات ققنوس با همکاری آوانامه نسخهی صوتی ان را با صدای «سالار حسینپور» منتشر کرده است.
فصل یک، نبرد بر سر پادشاهی. این بخش مقدمهای است که به طور اجمالی اسکندر و شخصیت او را ضمن اشاره به نبرد بزرگ با داریوش سوم، معرفی میکند.
فصل دوم، رهسپار عظمت. اسکندر با تولدی جادویی و اسطورهای به دنیا میآید، آن هم در حالی که پدرش «فیلیپ» و مادرش «المپیاس» اختلافات شدیدی با هم دارند. اسکندر به دوران کودکی و نوجوانی وارد میشود، و در علوم طبیعی، فلسفه، مناظره، رزم و مبارزه، از تمام همسن و سالان خود برتر است.
فصل سوم، یورش به تخت سلطنت. اسکندر در شانزده سالگی نائبالسلطنهی فیلیپ میشود. فیلیپ و اسکندر وارد جنگ با یونانیها میشوند و در نهایت حکومت این سرزمین را به دست میگیرند. اینجاست که لشکر یونان و مقدونیه برای حمله به ایران آماده میشوند. در همین زمین در مراسم ازدواج «کلئوپاترا»، خواهر اسکندر، یکی از محافظان فیلیپ را مجروح میکند و باعث مرگ او میشود. اسکندر جانشین فیلیپ میشود و رهبری جنگ با ایران را به تنهایی به عهده میگیرد.
فصل چهارم، نخستین پیروزیها. اسکندر در بیست و دو سالگی یک فرماندهی تمامعیار بود. او توانست پیش از حمله به ایران شورشها و آشوبهای محلی را سرکوب کند و با ارتشی متحد برای لشکرکشی به سمت آسیا آماده شود. در همین زمان، ایرانیان هم برای مبارزه با اسکندر و سپاهاش آماده میشدند.
فصل پنجم، از شاهی تا خدایی. اسکندر پس از گشایش چند شهر و ایالت، حالا در تعقیب شخص داریوش بود. داریوش در میدان جنگ همسر، مادر و فرزنداناش را رها کرد و گریخت. اسکندر خانوادهی سلطنتی را گروگان گرفت و با این حال رفتاری شرافتمندانه و نجیبانه با آنها داشت.
فصل ششم، حکمران سرزمین پارس. اسکندر همچنان در پی داریوش بود. همزمان پادشاه ایران در حال بازسازی دوباره ارتش خود بود. در این جنگ داریوش باز هم میگریزد. پس از آن اسکندر وارد بابل شد و سپس به سوی تخت جمشید حرکت کرد. او پیش از ترک تخت جمشید، قصرهای این کاخ را آتش زد. پس از آن بود که داریوش به دست نیروهای معتمد خود کشته میشود و اسکندر رسما به مقام پادشاهی ایران مینشیند.
فصل هفتم، مشکلات فاتح. پس از فتح ایران، نیروهای اسکندر برای بازگشت به خانه و دیدن خانوادههایشان بیتابی میکردند. اما اسکندر همچنان به پیشروی ادامه میداد. او انتقام داریوش را از «بِسوس» که شاه پارسی را به قتل رسانده بود، گرفت. در ادامه، به سرزمین سغد رسید و با دختری به نام «رکسانه» ازدواج کرد. هدف بعدی او هند بود.
فصل هشتم، دورترین مرز امپراتوری. اسکندر به کوههای هندوکش رسید، جایی که انتظار داشت از فراز کوهها، پایان دنیا را ببیند. با این حال ناامید نشد. به پیشروی ادامه داد و با شاه پوروس هندی صلح کرد. اما مجبور شد در بارانهای شدید موسمی هند، پسرعموی پوروس که سرپیچی کرده بود را تعقیب کند. سربازان اسکندر از شرایط به شدت ناراضی بودند و اسکندر ناچار شد لشکرش را برای بازگشت به خانه هدایت کند.
فصل نهم، فرجام پادشاه. آنها در راه بازگشت به خانه، مجبور شدند با مالیانها بجنگند. اسکندر در این جنگ به شدت مجروح شد وبا وجود خونریزی زیاد، دوباره به فرماندهی سپاهش برگشت. در مسیر برگشت از گدروسیا، واقع در بلوچستان امروز در پاکستان و ایران، سپاه اسکندر تشنگی و گرمای زیادی را تحمل کردند. اسکندر افرادش را به دو بخش تقسیم کرد: گروهی از مرزهای جنوبی ایران حرکت کردند و خودش هم به سمت تخت جمشید رفت. این دو بخش سرانجام در شوش به هم رسیدند. در شوش اسکندر با «استاتیرا» دختر داریوش سوم ازدواج کرد و همزمان ازدواج نود نفر دیگر از افسراناش با دختران و شاهزادگان خاندان سلطنتی هخامنشی را ترتیب داد. اسکندر در بابل ناگهان بیمار شد و پس از مدتی در گذشت. علت مرگ این فرماندهی بزرگ، هنوز هم رازی است که کسی آن را کشف نکرده است.
اسکندر مردی است که مورخان هر یک چیزهای مختلفی راجع به او میگویند. اما چیزی که مسلم است، این است که این فرماندهی جوان با مردم مدارا میکرد و حتی کسانی که در حقاش بدی میکردند یا نادانسته با او رفتار ناشایستی داشتند را به سادگی میبخشید. او با زنان و کودکان با مهر رفتار میکرد. تا جایی که آریان مورخ بزرگ، میگوید: «در میان تمام شهریاران کهن، اسکندر تنها کسی بود که آن قدر بزرگواری داشت تا از اشتباهات خود متاسف شود».
با این حال خشم و غضب این فرمانده دربرابر سرکشان و شورشیان، هولناک و نابودکننده بود. هنگام محاصرهی شهر صور در نبرد با داریوش، اسکندر شش هزار نفر از سربازان شهر را کشت. حتی دو هزار نفر هم که از حملهی اسکندر زنده مانده بودند، در ساحل شهر به صلیب کشیده شدند. و این در حالی بود که اسکندر، همزمان با خانوادهی داریوش که اسیران جنگیاش بودند، با بزرگواری و احترام فراوان رفتار میکرد. تا جایی که بارها در تاریخ نقل شده که مادر داریوش، اسکندر را پسر خود میخواند و او را نزد خود به اندازهی پسر واقعیاش دوست داشت.
ایرانیان به دلیل حملهی اسکندر به ایران و آتش زدن تخت جمشید، هیچ وقت نتوانستند او را به عنوان آخرین پادشاه هخامنشیان بپذیرند، و این درحالی است که تقریبا اکثریت مورخان و محققان دنیا، اسکندر را جانشین داریوش سوم میدانند. مسلم است که اگر اسکندر آنقدرها فرد بدنام و شومی بود، هرگز نام و اعمالاش در ادبیات ایران ماندگار نمیشد. اسکندرنامهی نظامی و شرح زندگی دارای دارایان و اسکندر در شاهنامه، چندان نشانی از سبعیت و خوی وحشیگرایانهی این پادشاه مقدونی ندارد.
اسکندر ماجراجوی جوان و بیمحابایی بود که طی سی و دو سال زندگیاش، مدام در حال لشکرکشی و عزیمت به نقاط مختلف جهان بود. تا جایی که گفته میشود او در تمام سالهای زندگیاش، مدت زیادی را در زادگاهاش نگذرانده است. در واقع اسکندر جوان و جاهطلب، در جهانی بزرگتر از آنچه دیگران میدیدند، زندگی میکرد. فتوحات نظامی تنها بخشی از انگیزهی لشکرکشیهای اسکندر بود. در واقع او در سودای کشف ناشناختهها و دیدن جهان بود که مدام در حرکت بود. پیروزیهای اسکندر آسیا و آفریقا باعث شکلگیری پادشاهیهای مقدونی و یونانی در این مناطق شد.
از نبردهای اسکندر جزییات زیادی باقی نمانده است. زندگینامههای کهنی که از زندگی این فرماندهی بزرگ باقی مانده، شاید صدها سال پس از مرگاش و به دست افرادی نوشته شده که تنها بخشهایی از منابع اصلی را خوانده بودند. خیلی از نویسندگان کوشیدهاند تا اسکندر را بهتر، یا حتی بدتر، از چیزی که واقعا بوده، نشان دهند. به همین دلیل خیلی از مورخان امروزی برای فهم بهتر اسکندر و دورانی که او در آن زندگی میکرده، تمام متون و آثار تاریخی را که حتی کوچکترین مطلبی هم در اینباره در آنها وجود دارد را مطالعه کنند تا بتوانند درستی وقایع را تشخیص دهند.
داریوش در حالی که مردانش دور تودههای آتش چمباتمه زده بودند، مشعل به دست قدم میزد تا وضع لشکر خود را بررسی کند و دلمشغول نبرد پیش رو بود. داریوش پیش از آن هیچگاه چنین نیروی عظیمی را رهبری نکرده بود، اما میدانست که اگر به امید شکست اسکندر است، به چنین لشکر پرشماری احتیاج دارد.
در اواخر آن ماه، سایهی کره زمین روی ماه کامل افتاد و آسمان شامگاهی تاریک شد. این خسوف بعضی از افراد لشکر اسکندر را ترساند و آن را نشانهای بدیمن دانستند. اما آریستاندر، پیشگوی اسکندر، این فرمانده جوان را مطمئن ساخت که خسوف علامتی نیک است. آریستاندر گفت که دو ارتش پیش از پایان ماه به مصاف هم میروند و ارتش مقدونی اسکندر برنده خواهد شد.
با نزدیک شدن به زمان نبرد، اسکندر روحیه نیروهای خود را تقویت کرد، همانطور که پیش از پیروزیهای قبلی چنین کرده بود.
شبی، پارمنیون مجربترین سردار اسکندر به خیمه شاه رفت. او به اسکندر گفت که شاید بهتر باشد مقدونیها شبانه و با استفاده از تاریکی به قوای هخامنشی حمله کنند. اسکندر از تاریخ آموخته بود که نبردهای شبانه خطرهای خاصی دارند. ممکن است نیروها جهت را گم بکنند و به اردوی خودیها حمله کنند؛ در ضمن اگر دشمن بفهمد که در معرض حمله قرار گرفته، میتواند از تاریکی برای فرار یا ضدحمله کمک بگیرد. اما اسکندر برای مخالفت با حمله غافلگیرانه شبانه دلیل دیگری داشت: غرورش. او به پارمنیون گفت: «من خودم را با دزدیدن پیروزی مثل سارقها بیآبرو نمیکنم».
فرمت محتوا | mp۳ |
حجم | 116.۷۹ مگابایت |
مدت زمان | ۰۲:۰۶:۵۶ |
نویسنده | مایکل برگن |
مترجم | شیوا مقانلو |
راوی | سالار حسین پور |
ناشر | آوانامه |
زبان | فارسی |
تاریخ انتشار | ۱۳۹۷/۰۷/۰۲ |
قیمت ارزی | 8 دلار |
مطالعه و دانلود فایل | فقط در فیدیبو |
من میخواستم کتاب رو بخرم ولی آنقدر صدای راوی بد و غیر قابل تحمل بود که منو پشیمون کرد. لطفا برای آثار تاریخی از خانوم اکرم پریمون و آقای آرمان سلطان زاده استفاده کنید
کتاب راپسندیدم. اولین کتابی بود که راجع به اسکندر خواندم. صدای راوی جذاب ولی بی احساس روایت میشود. من رایاد اجرای آقای معینی کرمانشاهی میندازد. اگرکمی صدایش بلندتر واحساسی باشد موفقتر خواهدبود.
چرا انقدر یونانی ها و مقدونی هارو خوب جلوه داده اونوقت پارسی هارو بد؟؟؟!!!!
چرامعرفی کتاب در فایل صوتی با اسم کتاب و نویسنده و مترجم متفاوته؟
خوبه ولی صدای راوی چرا اینجوری
صدای راوی خیلی خیلی بده! اخه چرا؟؟؟؟؟
کتاب خوب و واقع بینانه بود راوی هم خوب بود
عاشق تاریخ هستم واقعا کامل و جالب بود
جالب بود صدای راوی هم خوب بود
صدای مترجم اصلا گرم نیست