مقوله ماهیت بشر و سیاست را میتوان به روشهای متفاوتی درک نمود و موضوعات متنوعی را میتوان در این زمینه طرح کرد. از این رو، میتوانستیم کتابی خیلی متفاوت از کتاب حاضر، در همین موضوع بنویسیم. من امیدوار نیستم که کتاب حاضر همه توقعات را برآورده کند. لذا در ابتدا میخواهم تکلیف کاری را که خواستهام انجام دهم مشخص نمایم.
دو نکته سلبی در این تعیین تکلیف وجود دارد. نکته اول اینکه من در اینجا با پرسشهای تحلیلی موشکافانه مواجه نیستم، بنابراین نمیخواهم به شرح و توضیح مباحثی مانند این بپردازم که چگونه نظریه اراده آزاد با مسائل اساسی نظریه سیاسی همچون مجازات و پاداش ارتباط مییابد. درگیر کالبدشناسی ماهیت بشر، آنگونه که هیوم شد، هم نیستم. بنابراین، هیچ بحثی درباره خرد یا عاطفه یا قوه تخیل و اینکه چگونه اینها معنای زندگی سیاسی را بیان میکنند نخواهم داشت. همچنین، برخلاف دریک پارفیت (۱۹۸۴)، رسالهای درباره هزارتوهای مسائل خود و هویت شخصی و تاثیر آنها بر پرسشهایی درباره مسئولیت، خودمختاری، حق و غیره نمینویسم. نکته دوم اینکه، من تفسیری از چیستی ماهیت بشر ارائه نمیدهم. به عبارت دیگر، هدف من مشروعسازی یا حمایت از نظریهای خاص درباره ساختار یا جوهر صحیح ماهیت بشر نیست.
هدف ایجابی این کتاب تمرکز بر نتیجهای است که مفهوم ماهیت بشر به بار میآورد و اینکه چگونه این نتیجه بر سیاست تاثیر میگذارد. سوال راهنمای من این است: نقطه ارجاع یا اسناد ماهیت بشر چیست؟ (ماهیت بشر به چه چیزی اشاره یا دلالت دارد؟). بدین معنا من به بررسی چیستی مفروضات یا پیشفرضهایی میپردازم که هنگام استناد به ایده ماهیت بشر طرح میگردد (حتی اگر این استناد صرفاً تلویحی یا ضمنی باشد). هدف نهایی نوشتن این کتاب چنین پژوهشی است.